❌ اصکی ممنوع ❌
❌ اصکی ممنوع ❌
"Devastating Retaliation"
#تلافی_ویرانگر
#Part14
کت چرمم در با حرص دراوردم و زیر لب غر زدم: فاک!
اما سیترا شنید: یس، فاک یو بیبی گرل!
بازم همه خندیدن و من با حرص کت رو پرت کردم رو زمین و شلوار چرمم رو هم دراوردم!
حالا فقط یه تیشرت سفید و یه شرت مشکی تنم بود!
سیترا: هوم خوبه...حالا مثل ما ظدی، بیا یه چیزی بخور!
چشم غره ای بهش رفتم و تا خواستم رو بالش ها کنار لیسا ولو بشم، با صدای بادیگارد متوقف شدم: آلفا جم، ایشون رو اوردیم دستور چیه؟
حاضرم قسم بخورم چشمای سیترا برق زد!
سیترا: بیارش تو منتظر چی هستی؟
بادیگارد رفت و کمی بعد همراه شخصی وارد شد...همراه یه "مـــــــــــرد"!
به گفته لیسا،اخرین باری که پای یه مرد به این عمارت باز شده بود،همون مردی بود که شلاق میخورد و منم دیدمش!
اما این مرد، در کمال صحت و سلامت وارد شد و برق چشمای سیترا هم نشون میداد که قصد تنبیه نداره!
با دقت نگاهش کردم. پوست فوق العاده سفیدش،با چشمای خمار و کشیده مشکیش،با موهای پرکلاغیش تضاد کامل داشت، و به طرز عجیبی غرور تو چشماش منو یاد سیترا مینداخت...اون یه فاکر جذاب بود!
سیترا بلند شد و بی توجه به رداش که کنار رفته بود و بدن برهنه اش رو نشون میداد رفت سمت مرد!
یادمه سیترا گفته بود مردا لیاقت دیدن بدن زیبای دخترا رو ندارن!
مرد به معنای واقعی کلمه مسخ سیترا شده بود...جوری که با عطش و دلتنگی براندازش میکرد برام جای سوال داشت!
وقتی سیترا نزدیکش رسید،اونا دقیقا هم قد بودن، چون سیترا ایندفعه هیچ کفشی پاش نبود...پس یعنی قد غریبه مرموز 180سانت میشد!
ـــ جواهر منو ببین..ببین چطور داره میدرخشه!
با شنیدن لحن بم و صدای خش دار جذاب مرد، موهای تنم سیخ شد و اب دهنم رو قورت دادم...فاکر اعظم...میتونستم حتی با صداش بیام!
سیترا لبخند تلخی زد:بالاخره بعد از 2 سال!
مرد: دوسال گذشته،دو فاکینگ سال و بعد این همه مدت تخمی نمیخای منو بغل کنی؟
سیترا به خنده افتاد:آلفا جم مردا رو بغل نمیکنه!
مرد: اوکی پس من بغلش میکنم!
مرد معطل نکرد و با پر کردن قدم بینشون سیترا رو در آغوش کشید:بیا اینجا ماده گرگ من!
همه شوکه به بغل شدن آلفامون توسط یه غریبه که "مـــــــرد" بود خیره شدیم!
تو چشمای همه موج میزد:اینجا چه خبره؟اولین بار بود که سیترا رو انقدر احساساتی میدیدم!
سیترا: دلم برات تنگ شده بود!
مرد از سیترا فاصله گرفت و پیشونیش رو بوسید:من بیشتر!
...ادامه دارد...
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
"Devastating Retaliation"
#تلافی_ویرانگر
#Part14
کت چرمم در با حرص دراوردم و زیر لب غر زدم: فاک!
اما سیترا شنید: یس، فاک یو بیبی گرل!
بازم همه خندیدن و من با حرص کت رو پرت کردم رو زمین و شلوار چرمم رو هم دراوردم!
حالا فقط یه تیشرت سفید و یه شرت مشکی تنم بود!
سیترا: هوم خوبه...حالا مثل ما ظدی، بیا یه چیزی بخور!
چشم غره ای بهش رفتم و تا خواستم رو بالش ها کنار لیسا ولو بشم، با صدای بادیگارد متوقف شدم: آلفا جم، ایشون رو اوردیم دستور چیه؟
حاضرم قسم بخورم چشمای سیترا برق زد!
سیترا: بیارش تو منتظر چی هستی؟
بادیگارد رفت و کمی بعد همراه شخصی وارد شد...همراه یه "مـــــــــــرد"!
به گفته لیسا،اخرین باری که پای یه مرد به این عمارت باز شده بود،همون مردی بود که شلاق میخورد و منم دیدمش!
اما این مرد، در کمال صحت و سلامت وارد شد و برق چشمای سیترا هم نشون میداد که قصد تنبیه نداره!
با دقت نگاهش کردم. پوست فوق العاده سفیدش،با چشمای خمار و کشیده مشکیش،با موهای پرکلاغیش تضاد کامل داشت، و به طرز عجیبی غرور تو چشماش منو یاد سیترا مینداخت...اون یه فاکر جذاب بود!
سیترا بلند شد و بی توجه به رداش که کنار رفته بود و بدن برهنه اش رو نشون میداد رفت سمت مرد!
یادمه سیترا گفته بود مردا لیاقت دیدن بدن زیبای دخترا رو ندارن!
مرد به معنای واقعی کلمه مسخ سیترا شده بود...جوری که با عطش و دلتنگی براندازش میکرد برام جای سوال داشت!
وقتی سیترا نزدیکش رسید،اونا دقیقا هم قد بودن، چون سیترا ایندفعه هیچ کفشی پاش نبود...پس یعنی قد غریبه مرموز 180سانت میشد!
ـــ جواهر منو ببین..ببین چطور داره میدرخشه!
با شنیدن لحن بم و صدای خش دار جذاب مرد، موهای تنم سیخ شد و اب دهنم رو قورت دادم...فاکر اعظم...میتونستم حتی با صداش بیام!
سیترا لبخند تلخی زد:بالاخره بعد از 2 سال!
مرد: دوسال گذشته،دو فاکینگ سال و بعد این همه مدت تخمی نمیخای منو بغل کنی؟
سیترا به خنده افتاد:آلفا جم مردا رو بغل نمیکنه!
مرد: اوکی پس من بغلش میکنم!
مرد معطل نکرد و با پر کردن قدم بینشون سیترا رو در آغوش کشید:بیا اینجا ماده گرگ من!
همه شوکه به بغل شدن آلفامون توسط یه غریبه که "مـــــــرد" بود خیره شدیم!
تو چشمای همه موج میزد:اینجا چه خبره؟اولین بار بود که سیترا رو انقدر احساساتی میدیدم!
سیترا: دلم برات تنگ شده بود!
مرد از سیترا فاصله گرفت و پیشونیش رو بوسید:من بیشتر!
...ادامه دارد...
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
۳.۴k
۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.