"26" بابام همین ک میبینه شرطارو پیچونده میگه آقا یا علی خ
"26" بابام همین ک میبینه شرطارو پیچونده میگه آقا یا علی خدافظ!!!!!
اینبار داداشش بخاطر آبرو بابامو میبره بیرون میحرفن میبینه بابام واقن داره بهم میزنه و از چیزی نمیترسه حرفشون میشه و نهایت کوتا میاد و شرطا رو تو عقدنامه وارد میکنن و مام امضا کردیم....
همه چی تموم شد و ما دیگه مطمئن شدیم ک مال همیم، اما خدا میدونه چی ب روزمون اومد...
تو سالن عقد گرفتیم بابامو و داداشش جداگونه خودشون هرکی رفت یه کارت سفارش داد!!😂
منو داود ناچار بودیم بخندیم تا رابطمون خراب نشه!! میگفتیم عب نداره طفلکا حتما زمان خودشون کارت عروسیشونو خودشون انتخاب نکردن!!
یکی دیگه از شرطای بابامم ساختن خونه ای درخور شان و ب خاست و نقشه ی خودم بود!!
2سال عذاب کشیدیمو کلی طعنه کنایه از خانواده هم شنیدیمو هرکی یه سنگ مینداخت...
بابامو داداششم همیشه باهم جنگیدن، هنوزم چش ندارن همو ببینن زندگیه مام تو دوران عقد و 1سال اول خیلی تحت تاثیرشون بود و دعوا میکردیم، اما حالا میاییم خونه کلی باهم میخندیم...
عاشقش بودمو هیچوقت تو تنگنا نذاشتمش، عاشقم بودو هیچوقت خاسته هامو سرسری نگرفت...
من از بچگی خیلی سختی کشیدم و زندگیم پر از دردو سختیایی بود ک ب هیشکی نمیتونستم بگم، دوستم شد حتی مادرم شد و دخترونه ترین مشکلاتمو حل کرد...
همدردش شدم خیلی جاها لات و دهن خراب مث یه پسر دوستش شدم و خوشیو تفریحش فقط با خودم شد...
خیلی شبا شد ک حرف بقیه دعوا انداخت تو اون همه عشقو علاقمون؛ تا خوده صب اون داد زدو من مغرور بلندتر ازون داد زدم دلش نیومد دیگه چیزی بگه شورو کرد خودشو زدن، اما حالا یاد گرفتم هرکی سر زندگیشه و 2دیقه زبونه درازمو کوتاتر کنم تا زندگیم خراب نشه...
همه چی برام فراهمه. فراهمی ک بخاطر ذره ذرش داود زجر کشیده؛ کار کرده؛ حرف شنیده؛ پس خیلی جاها بخاطر خوبیاش منم میتونم خانومی کنمو از ریختوپاشام یکم بزنم...
تا وقتی فقط توقع داشته باشی خوشبخت نیستی!
تا وقتی قدماتو بشمری ک اندفه من کوتا اومدم من خوبی کردم نوبت اونه، آسایش نداری!
واسه لحظه لحظه ی زندگیم از خدا ممنونم و شاکر...
همه چی به این قشنگی نبوده. 23 سال عمرم بجز 7 سال اولش بقیش غمو غصه بوده، دردو اتفاقای بد بوده، اما خوشبختیه این 2سالم همشو جبران کرد...همشو پاک کرد...
ممنونم از همتون ک تو این یه ماهو خورده ای عاشقانه هامو میخوندین...
واسه تک تکتون قشنگترین عشق دنیا رو آرزو میکنم...
روزای خوبو خاطره های خوب خودبخود نمیان، خودتون خاطره های قشنگ بسازین...
همیشه میگی یروز خدا میزنه یه بلایی سرت میاره چون کافریو از خدا بیشتر منو دوس داری، بازم یه قدم ازت عقبترم...
اول خدا بعد تو...
چشمامو میبندم...
عقربه ها برعکس میچرخه...
همه چی میره عقب...
یهو وایمیسه...
استاد میاد...
پسره لیستو میگیره حضور غیاب کنه...
اسممو میخونه...: مژگانه...
تو عه گیر میکنه...
منم گیر میکنم...
تو دل مهربونش...
بهم میخنده...
سراپا عشق میشم...
_آقای نمکدونه دیوونه میدونستی همه ی جونه منی...؟!
پایان...
#عاشقانه_های_مژگان
اینبار داداشش بخاطر آبرو بابامو میبره بیرون میحرفن میبینه بابام واقن داره بهم میزنه و از چیزی نمیترسه حرفشون میشه و نهایت کوتا میاد و شرطا رو تو عقدنامه وارد میکنن و مام امضا کردیم....
همه چی تموم شد و ما دیگه مطمئن شدیم ک مال همیم، اما خدا میدونه چی ب روزمون اومد...
تو سالن عقد گرفتیم بابامو و داداشش جداگونه خودشون هرکی رفت یه کارت سفارش داد!!😂
منو داود ناچار بودیم بخندیم تا رابطمون خراب نشه!! میگفتیم عب نداره طفلکا حتما زمان خودشون کارت عروسیشونو خودشون انتخاب نکردن!!
یکی دیگه از شرطای بابامم ساختن خونه ای درخور شان و ب خاست و نقشه ی خودم بود!!
2سال عذاب کشیدیمو کلی طعنه کنایه از خانواده هم شنیدیمو هرکی یه سنگ مینداخت...
بابامو داداششم همیشه باهم جنگیدن، هنوزم چش ندارن همو ببینن زندگیه مام تو دوران عقد و 1سال اول خیلی تحت تاثیرشون بود و دعوا میکردیم، اما حالا میاییم خونه کلی باهم میخندیم...
عاشقش بودمو هیچوقت تو تنگنا نذاشتمش، عاشقم بودو هیچوقت خاسته هامو سرسری نگرفت...
من از بچگی خیلی سختی کشیدم و زندگیم پر از دردو سختیایی بود ک ب هیشکی نمیتونستم بگم، دوستم شد حتی مادرم شد و دخترونه ترین مشکلاتمو حل کرد...
همدردش شدم خیلی جاها لات و دهن خراب مث یه پسر دوستش شدم و خوشیو تفریحش فقط با خودم شد...
خیلی شبا شد ک حرف بقیه دعوا انداخت تو اون همه عشقو علاقمون؛ تا خوده صب اون داد زدو من مغرور بلندتر ازون داد زدم دلش نیومد دیگه چیزی بگه شورو کرد خودشو زدن، اما حالا یاد گرفتم هرکی سر زندگیشه و 2دیقه زبونه درازمو کوتاتر کنم تا زندگیم خراب نشه...
همه چی برام فراهمه. فراهمی ک بخاطر ذره ذرش داود زجر کشیده؛ کار کرده؛ حرف شنیده؛ پس خیلی جاها بخاطر خوبیاش منم میتونم خانومی کنمو از ریختوپاشام یکم بزنم...
تا وقتی فقط توقع داشته باشی خوشبخت نیستی!
تا وقتی قدماتو بشمری ک اندفه من کوتا اومدم من خوبی کردم نوبت اونه، آسایش نداری!
واسه لحظه لحظه ی زندگیم از خدا ممنونم و شاکر...
همه چی به این قشنگی نبوده. 23 سال عمرم بجز 7 سال اولش بقیش غمو غصه بوده، دردو اتفاقای بد بوده، اما خوشبختیه این 2سالم همشو جبران کرد...همشو پاک کرد...
ممنونم از همتون ک تو این یه ماهو خورده ای عاشقانه هامو میخوندین...
واسه تک تکتون قشنگترین عشق دنیا رو آرزو میکنم...
روزای خوبو خاطره های خوب خودبخود نمیان، خودتون خاطره های قشنگ بسازین...
همیشه میگی یروز خدا میزنه یه بلایی سرت میاره چون کافریو از خدا بیشتر منو دوس داری، بازم یه قدم ازت عقبترم...
اول خدا بعد تو...
چشمامو میبندم...
عقربه ها برعکس میچرخه...
همه چی میره عقب...
یهو وایمیسه...
استاد میاد...
پسره لیستو میگیره حضور غیاب کنه...
اسممو میخونه...: مژگانه...
تو عه گیر میکنه...
منم گیر میکنم...
تو دل مهربونش...
بهم میخنده...
سراپا عشق میشم...
_آقای نمکدونه دیوونه میدونستی همه ی جونه منی...؟!
پایان...
#عاشقانه_های_مژگان
۱۸.۴k
۱۶ دی ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳۹۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.