فی خالدون

ﺷﺎﻋﺮ ﭼﺸﻤﺖ ﺷﻮﻡ ﯾﺎ ﺷﺎﻋﺮ ﺧﻨﺪﯾﺪﻧﺖ
ﺍﯼ ﻓﺪﺍﯼ ﻟﺤﻈﻪ ﯼ ﺩﺭ ﻣﺎﻩ ﺷﺎﯾﺪ ﺩﯾﺪﻧﺖ

ﭼﺸﻢ ﺗﻮ ﮐﻨﺪﻭﯼ ﺻﺪﻫﺎ ﻋﺎﺷﻖ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﻭﺍﺭ
ﻣﻦ ﻭﻟﯽ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺍﻡ ، ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﯼ ﻧﻮﺷﯿﺪﻧﺖ

ﺩﺭ ﺩﻭ ﭼﺎﻝ ﮔﻮﻧﻪ ﺍﺕ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﻣﻦ ﺟﺎ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ
ﻋﺎﺷﻖ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﺧﻮﯾﺸﻢ ﻟﺤﻈﻪ ﯼ ﺧﻨﺪﯾﺪﻧﺖ

ﮔﺮﭼﻪ ﺯﯾﺒﺎ ﺗﺮ ﺯ ﻣﺎﻫﯽ ، ﺁﻣﺪﯼ ﺍﺯ ﺁﺳﻤﺎﻥ
ﺗﺎ ﻧﯿﻔﺘﺪ ﭼﺸﻢ ﻧﺎﻣﺤﺮﻡ ﺑﻪ ﺷﺐ ﺗﺎﺑﯿﺪﻧﺖ

ﮔﻞ ﺷﺪﯼ ، ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺯﯾﺒﺎ ﺗﺎ ﮐﻪ ﯾﺎﺩﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ
ﺗﺮﺳﻢ ﺍﯼ ﮔﻞ ﺟﺎﻥ ﺑﮕﯿﺮﺩ ﻋﻘﺪﻩ ﻫﺎﯼ ﭼﯿﺪﻧﺖ



#فی خالِدون . .
دیدگاه ها (۱۴)

هی فکر می کنم که چگونه؟ چرا؟ چطور؟من سال هاست گریه نکردم، شم...

کلافهکرده ای مراچرا چشمهایتاز تمام نوشته های من قشنگتر است؟!...

انسان گاهی خم میشود،زیر بار حرف هایی که توان گفتنش را ندارد ...

خواب رؤیای فراموشیهاستخواب را دریابمکه در آن دولت خاموشیهاست...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط