رفتیم خونه یکم میخوابی بعد نهار میخوری بعد درس میخونی میریم بار
#𝑺𝑨𝑭𝑬_𝑾𝑰𝑻𝑯_𝒀𝑶𝑼
𝒑𝒂𝒓𝒕 ³²
_رفتیم خونه یکم میخوابی بعد نهار میخوری بعد درس میخونی میریم بار..
+بار؟!
_آره دیگه.
+بیخیالشششش
_کوچولو.. رو حرف من حرف نباشه
+باشه
_آفرینننننن
به خونه رسیدن از ماشین پیاده شدن هانا سریع به سمت اتاق خودش رفت که یونگی سریع دستشو گرفت .
_از این به بعد اتاق شما اونجاست
روشو به سمتی برد که یونگی اشاره کرد تا حالا داخل اون اتاق نرفته بود واردش شد تمش طوسی و مشکی بود خیلی بزرگ بود میز آرایش داشت حتی یک سه در داشت اولین در رو باز کرد واسه عوض کردن لباس بود دومی رو باز کرد حمام و سدمی سرویس بهداشتی داخل اتاق لباس خالی از لباس بود ولی فضای داخلیش خیلی بزرگ بود روشو سمت یونگی کرد.
+من این همه لباس ندارما.
_به خاطر همین گفتم که بریم بخریم.
+آههه بیخیالش...
_ اتاقی که قبلاً مال تو بود الان اتاق کارته منم که خودم اتاق کار دارم اون اتاق هم میزارم برا بچمون
+پس اون اتاقه چی؟! اتاق تو.
_وسایلشو میفروشم بعد یه سری خرت و پرت دیگه هم دارم اونا رو هم میفروشم اونجا براش اتاق کار و درس درست میکنم.
+یااا اصن وایسا ازدواج کنیم.. بچه دار بشیم بعد به اینا فکر کن یونگیا
_سناریو ساز خوبیم نه؟!
یونگی به پشت سر هانا رفت و آروم رو به صورت هانا خم شد و بوسه سطحی ای زد و از ماش بلند شد و خودشو روی تخت پرت کرد که هانا هم به سمت تخت اومد و روی دست یونگی دراز شید یونگی هم اونو بغل کرد و خوابیدن
2 ساعت بعد
با حس گرسنگی از خواب بیدار شد(یونگی) مطمئن بود که هانا هم تا اان گشنش شده دمای کولر رو روی 27 گزاشت و پتو رو واسه هانا بالا داد و به سمت آشپز خونه رفت و شروع کرد به درست کردن دوکبوکی
و بعد 10 دقیقه درست شد
میخواست بره هانا دو صدا کنه که دید هانا در حالی که چشماشو میمالونه داره از پله ها پایین میاد.
_عهههه مراقب باش کی با چشم بسته پایین میاد دختر جون؟!
+مگه افتادم
_در هر صورت
+خونه رو بوی دوکبوکی گرفته.
_اوم حتماً گشنته بیا غذا آمادست.
هانا شروع کرد به خوردن.
+علاوه بر خوشگلی و جذابیتت غذاتم خوشمزشت.
_خوشحالم که خوشت اومده.
𝒑𝒂𝒓𝒕 ³²
_رفتیم خونه یکم میخوابی بعد نهار میخوری بعد درس میخونی میریم بار..
+بار؟!
_آره دیگه.
+بیخیالشششش
_کوچولو.. رو حرف من حرف نباشه
+باشه
_آفرینننننن
به خونه رسیدن از ماشین پیاده شدن هانا سریع به سمت اتاق خودش رفت که یونگی سریع دستشو گرفت .
_از این به بعد اتاق شما اونجاست
روشو به سمتی برد که یونگی اشاره کرد تا حالا داخل اون اتاق نرفته بود واردش شد تمش طوسی و مشکی بود خیلی بزرگ بود میز آرایش داشت حتی یک سه در داشت اولین در رو باز کرد واسه عوض کردن لباس بود دومی رو باز کرد حمام و سدمی سرویس بهداشتی داخل اتاق لباس خالی از لباس بود ولی فضای داخلیش خیلی بزرگ بود روشو سمت یونگی کرد.
+من این همه لباس ندارما.
_به خاطر همین گفتم که بریم بخریم.
+آههه بیخیالش...
_ اتاقی که قبلاً مال تو بود الان اتاق کارته منم که خودم اتاق کار دارم اون اتاق هم میزارم برا بچمون
+پس اون اتاقه چی؟! اتاق تو.
_وسایلشو میفروشم بعد یه سری خرت و پرت دیگه هم دارم اونا رو هم میفروشم اونجا براش اتاق کار و درس درست میکنم.
+یااا اصن وایسا ازدواج کنیم.. بچه دار بشیم بعد به اینا فکر کن یونگیا
_سناریو ساز خوبیم نه؟!
یونگی به پشت سر هانا رفت و آروم رو به صورت هانا خم شد و بوسه سطحی ای زد و از ماش بلند شد و خودشو روی تخت پرت کرد که هانا هم به سمت تخت اومد و روی دست یونگی دراز شید یونگی هم اونو بغل کرد و خوابیدن
2 ساعت بعد
با حس گرسنگی از خواب بیدار شد(یونگی) مطمئن بود که هانا هم تا اان گشنش شده دمای کولر رو روی 27 گزاشت و پتو رو واسه هانا بالا داد و به سمت آشپز خونه رفت و شروع کرد به درست کردن دوکبوکی
و بعد 10 دقیقه درست شد
میخواست بره هانا دو صدا کنه که دید هانا در حالی که چشماشو میمالونه داره از پله ها پایین میاد.
_عهههه مراقب باش کی با چشم بسته پایین میاد دختر جون؟!
+مگه افتادم
_در هر صورت
+خونه رو بوی دوکبوکی گرفته.
_اوم حتماً گشنته بیا غذا آمادست.
هانا شروع کرد به خوردن.
+علاوه بر خوشگلی و جذابیتت غذاتم خوشمزشت.
_خوشحالم که خوشت اومده.
- ۳.۱k
- ۲۵ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط