ایستاده در باد

ایستاده در باد

شاخه‌ی لاغر بیدی کوتاه

بر تنش جامه‌ای انباشته از پنبه و کاه

بر سر مزرعه افتاده بلند

سایه‌اش سرد و سیاه



نه نگاهش را چشم

نه کلاهش را پشم

سایه‌ی امن کلاهش اما

لانه‌ی پیر کلاغی است که با قال و مقال

قاروقار از تهِ دل می‌خواندَ:



 آن که می‌ترسد

می‌ترسانَد!





قیصر امین پور
دیدگاه ها (۳)

ﺑﯿﺨﯿـــــﺎﻝ ﺭﺍ ﻣﯿﺸﻨﺎﺳـــــے ... ؟ﺑﯿﺨﯿـــــﺎﻝ ﻫﻤـﺎﻥ ﺍﺳﺖ ڪـہ ﻭ...

کم کم یاد خواهم گرفت !با آدمها همانگونه باشم ، که هستند ... ...

در "نقاشی هایم" تنهاییم را پنهان می کنم. . .در "دلم" دلتنگی ...

از دنیای بدون "تو" می ترسم !مثل ماهی که کابوس تُنگِ بی آب می...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط