رمان عشق شرور💯🥀
#پارت ۳ بعد چن من رسیدیم به یه پاساز بزرگ
میخواستیم بریم تو که ۲ تا پسر اومدن جلو مو گرفتن
اولی:سلام ببی خوبی میای شب نمون
دومی:جون داداش چه حالی کنیم با این خوشگله
یهو طاها اومد محکم زد تو صورت پسره و گفت
طاها:چه زری زدی عوضی هان
اشغال حرومی (عربده)
با این کار طاها ترسیدن و زود فرار کردن
منم گریم گفتم نشستم زمین
طاها:دیدم داره گریه میکنه رفتیم بلدنش کردم و بغلش کردم گفتم:چت شده ،نترس پیشتم
رها:تو کمیمی هان اصلا چراخواستی زنت بشم( داد و گریه)
طاها:شک شده بودم از حرفاش
گفتم:نمی فهمی من شوهرتم همه کستم اینو تو اون مغرت فورو کن
رها:تاخواستم حرف بزنم لباشو گذاشت رو بلدم و محکم گاز میزد نفس کم اورده بودم
ازش به زور جدا شدم
رژم پاک شده بود و لبای طاها همش رژی بود
یهو خندم گرفت
طاها:گفت چته مگه مرض داری یه بار میخندی یه بار گریه میکنی
رها:اخه لباتو ببین طاها خانم( خندهه)
تازه متوجه ماجرا شدم
دیدم همه دارن نگاهمون میکنن خیلی ضایع شدم
یه دستمال رها از تو کیفش داد لبامو پاک کردم
رفتیم تویه مغازه رها رفت چسبید به یه لباس لش
گفت رها:واییی این عالیه همینو میخوامم
طاها:نه یه لباس تنگ انتخاب کن میخوام مامانم خوب ببینتت
رها:وا مگه میخواد ...
طاها:😐جذابیت دخترا تو همینه دیگه
رها :هوفف باش
#طاها رفتم یه لباس تنگ برداشتم صد در صد بهش میومد و اون لباس لشه که دوس داشتم خردیم که موقع حساب کردن رها کارتشو در اورد
رها:من حساب میکنم
طاها:خیر لازم نکرده الان میری به ننم میگی دوماد گداست
رها:اوه اوه پس اقادوماد باید چن تا لبسا دیگه واسم بخری 😂
حساب کردمو بعد رفتیم بیرون
جلو یه مغازه لباس زیر واستادم
رها:چرا پس نمایی
طاها:بیا بریم ببینیم چی داره تو
رها:تو خجالت نمیکشی 🙄
طاها:نوچ دوس دارم لباس زنمو خودم انتخاب کنم
تازه چه دیدی خدا رو شاید مامانم شدی
رها:با کیفم همچین زدم توسرش که دیگه نتونست حرف بزنع😁
طاها به زور بردمش تو
به فروشنده که یه زن مثنی بود سلام کردم
و گقتم خانم میتونیم لباس زیراتونو ببینم
اونم خندید و اورد
رها:تا اینو گفت محکم زدم تو نقطه حساسش
طاها:اخخ چته
رها:ستا رو اورد
طاها یه سیاهو یه فسفوری و بنفش و سفیدشو انتخاب کرد
رها:چه خبرهه
طاها:🤨مگه شما ها عاشق خرید نیستین
رها:🤐
خانمه رفتن اون پشت و گفت سایز سینه هاتون چتده؟
طاها گفت بزار ببینم
دستشو برد سمت سینه هام
ادامه دارد...
#عاشقانه #رها و طاها #جی اج#رمان #صادقی#هنری#زیبا#معروف
میخواستیم بریم تو که ۲ تا پسر اومدن جلو مو گرفتن
اولی:سلام ببی خوبی میای شب نمون
دومی:جون داداش چه حالی کنیم با این خوشگله
یهو طاها اومد محکم زد تو صورت پسره و گفت
طاها:چه زری زدی عوضی هان
اشغال حرومی (عربده)
با این کار طاها ترسیدن و زود فرار کردن
منم گریم گفتم نشستم زمین
طاها:دیدم داره گریه میکنه رفتیم بلدنش کردم و بغلش کردم گفتم:چت شده ،نترس پیشتم
رها:تو کمیمی هان اصلا چراخواستی زنت بشم( داد و گریه)
طاها:شک شده بودم از حرفاش
گفتم:نمی فهمی من شوهرتم همه کستم اینو تو اون مغرت فورو کن
رها:تاخواستم حرف بزنم لباشو گذاشت رو بلدم و محکم گاز میزد نفس کم اورده بودم
ازش به زور جدا شدم
رژم پاک شده بود و لبای طاها همش رژی بود
یهو خندم گرفت
طاها:گفت چته مگه مرض داری یه بار میخندی یه بار گریه میکنی
رها:اخه لباتو ببین طاها خانم( خندهه)
تازه متوجه ماجرا شدم
دیدم همه دارن نگاهمون میکنن خیلی ضایع شدم
یه دستمال رها از تو کیفش داد لبامو پاک کردم
رفتیم تویه مغازه رها رفت چسبید به یه لباس لش
گفت رها:واییی این عالیه همینو میخوامم
طاها:نه یه لباس تنگ انتخاب کن میخوام مامانم خوب ببینتت
رها:وا مگه میخواد ...
طاها:😐جذابیت دخترا تو همینه دیگه
رها :هوفف باش
#طاها رفتم یه لباس تنگ برداشتم صد در صد بهش میومد و اون لباس لشه که دوس داشتم خردیم که موقع حساب کردن رها کارتشو در اورد
رها:من حساب میکنم
طاها:خیر لازم نکرده الان میری به ننم میگی دوماد گداست
رها:اوه اوه پس اقادوماد باید چن تا لبسا دیگه واسم بخری 😂
حساب کردمو بعد رفتیم بیرون
جلو یه مغازه لباس زیر واستادم
رها:چرا پس نمایی
طاها:بیا بریم ببینیم چی داره تو
رها:تو خجالت نمیکشی 🙄
طاها:نوچ دوس دارم لباس زنمو خودم انتخاب کنم
تازه چه دیدی خدا رو شاید مامانم شدی
رها:با کیفم همچین زدم توسرش که دیگه نتونست حرف بزنع😁
طاها به زور بردمش تو
به فروشنده که یه زن مثنی بود سلام کردم
و گقتم خانم میتونیم لباس زیراتونو ببینم
اونم خندید و اورد
رها:تا اینو گفت محکم زدم تو نقطه حساسش
طاها:اخخ چته
رها:ستا رو اورد
طاها یه سیاهو یه فسفوری و بنفش و سفیدشو انتخاب کرد
رها:چه خبرهه
طاها:🤨مگه شما ها عاشق خرید نیستین
رها:🤐
خانمه رفتن اون پشت و گفت سایز سینه هاتون چتده؟
طاها گفت بزار ببینم
دستشو برد سمت سینه هام
ادامه دارد...
#عاشقانه #رها و طاها #جی اج#رمان #صادقی#هنری#زیبا#معروف
۱۵.۴k
۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.