آنکه مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت


آنکه مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت
در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت

خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد
تنه ای بر در این خانه ی تنها زد و رفت

دل تنگش سر گل چیدن ازین باغ نداشت
قدمی چند به آهنگ تماشا زد و رفت

مرغ دریا خبر از یک شب توفانی داشت 
گشت و فریاد کشان بال به دریا زد و رفت

چه هوایی به سرش بود که با دست تهی
پشت پا بر هوس دولت دنیا زد و رفت

بس که اوضاع جهان در هم و ناموزون دید 
قلم نسخ برین خط چلیپا زد و رفت

دل خورشیدی‌اش از ظلمت ما گشت ملول
چون شفق بال به بام شب یلدا زد و رفت

همنوای دل من بود به هنگام قفس
ناله ای در غم مرغان هم آوا زد و رفت...

• هوشنگ ابتهاج‌ 🍂

دیدگاه ها (۳)

عاشقی را چه نیازیستبه توجیه و دلیلکه تو ای عشقهمان پرسش بی‌ز...

️ ياد آن شب كه ترا ديدم و گفت  دل من با دلت افسانه ع...

کس ندیدیم که با ما به‌سر آرَد نفسینفسی همدم ما شو که نداریم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط