کس ندیدیم که با ما بهسر آرد نفسی

کس ندیدیم که با ما به‌سر آرَد نفسی
نفسی همدم ما شو که نداریم کسی

سرِ سرو و هوسِ باغ نداریم، کجاست
راحتِ دامی و آسایشِ کنج قفسی

جای اغیار بُود گر سر کوی تو، چه باک؟
گلشنی نیست که خالی بُود از خار و خسی

عالمی گم شده در بادیه‌ی عشق تو، آه!
نشنیدیم از آن بادیه بانگِ جرسی

خارِ غم، نیشِ جفا، کاوشِ دل، کاهشِ جان
آنچه من دیدم از آن غمزه‌ی بنیادِ کسی!

آتش افتد به فلک، دود برآید ز جهان
اگر از سینه‌ی پُرتاب برآرم نفسی

از دَمِ تیغِ تو تنها نه منم کشته و بس
بر سر کوی تو غلتیده به خون‌اند بسی

جز به «یغما»، ز لبِ نوش به کس بوسه مده
حیف باشد که بر این قند نشیند مگسی...

#یغمای_جندقی


دیدگاه ها (۱)

‌آنکه مست آمد و دستی به دل ما زد و رفتدر این خانه ندانم به چ...

‌دریای شور انگیز چشمانت چه زیباستآن جا که باید دل به دریا زد...

‌به پایان رسیدیم اما نکردیم آغازفرو ریخت پرها نکردیم پروازبب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط