«مافیای خشن من »
«مافیای خشن من »
پارت ⁷🍷🫀
که رسیدیم به یک عمارت بزرگ و یونگی پیاده شد
_پیاده شو
ا.ت : نمیشم
_که اینطور ، پس پیاده نمیشی
ا.ت: نه
_باشه
و منو براید استایل بغل کرد
ا.ت : وووووولللللللمممممم کنننننننننننننننن
و وارد عمارت شدیم و منو بعد رو یک مبل گذاشت
_چقدر جیغ جیغویی
ا.ت : به دوست دخترت رفتم
که یک سیلی بهم زد
_دفعه آخرت باشه در مورد دوست دخترم صحبت میکنی
با این حرفش قلبم شکست ، چرا ...چرا باید عاشقش بشم
ا.ت : ممنون که زدی تو گوشم البته من عادت دارم به کتک خوردن 🙃
و رفتم توی یکی از اتاق ها و یک گلدون شکستم و روی رگم کشیدم و انقدر گریه کردم که کم کم خوابم برد یا بهتره بگم بیهوش شدم
(یونگی ویو )
باز دوباره دست روش بلند کردم
هنوز رد سیلی قبلی نرفته بود که دوباره زدمش
معلوم بود حالش بده با اینکه اشک تو چشاش جمع شده بود نمیزاشت کسی گریه هاش رو ببینه
پس رفتم تو کل اتاق ها دنبالش گشتم که چشمم به اتاق خودم افتاد پس رفتم تو اتاق که با ا.ت مواجه شدم ولی خواب بود پس رفتم سمتش که احساس کردم زیر پام خیسه و فهمیدم ...اون خونه و به دستش نگاه کردم
اون رگش رو زده بود
و به سرعت سمتش حمله ور شدم
بغلش کردم و گذاشتمش رو تختم
و داد زدم : مکسسسسسس
مکس : بله قربان
_به دکتر جین بگو خودشو الان برسونه
مکس : چشم
و دست ا.ت رو گرفتم و آروم گریه میکردم ...همش تقصیر منه ... من به این روز انداختمش
که صدای ضعیفی شنیدم
فهمیدم ا.ته
ا.ت : مین یونگی دوست دارم (اِنگده🤏 صدا )
_چی .... ا.ت بیدار شو ... لطفا منو ترکم نکن لطفا ..(گریه )
که در باز شد و جین اومد تو اتاق
جین : چیشده یونگی
_رگشو زده (گریه)
جین : باشه از اتاق برو بیرون
_نمیشه بمونم
جین : نه
_باشه (بغض)
و از اتاق اومدم بیرون و رو زمین نشستم
_نباید بمیره
(۱۸ مین بعد )
جین از اتاق خارج شد و اومد سمتم
جین : متاسفم یونگی
از یقش گرفتم و توی صورتش غریدم : تو باید نجاتش بدی
که زد زیر خنده
و گفت :
جین : یاااااا متاسفم برات من تونستم نجاتش بدم
_کرم کو** داری
جین : بلی بلی
_حالش چطوره
جین : خون زیادی از دست داده و الان بهش خون تزریق کردم
_خدارو شکر
(علامت جین ~)
~ حالا این دختره کی هست که تو نگرانش شدی (پوزخند )
_دختر پارک
~عجیبه آخه تو بعد آیو نگران هیچ کسی نشدی
_دهنتو ببند جین
و رفتم تو اتاق
که دیدم ا.ت مثل گچ دیوار شده
رفتم نزدیک و دستش رو گرفتم و باهاش شروع به حرف زدن کردم
_ببخشید که اذیتت میکنم
_متاسفم که نمیتونم دوستت داشته باشم
(ا.ت ویو )
(ادامه پارت بعد )
پارت ⁷🍷🫀
که رسیدیم به یک عمارت بزرگ و یونگی پیاده شد
_پیاده شو
ا.ت : نمیشم
_که اینطور ، پس پیاده نمیشی
ا.ت: نه
_باشه
و منو براید استایل بغل کرد
ا.ت : وووووولللللللمممممم کنننننننننننننننن
و وارد عمارت شدیم و منو بعد رو یک مبل گذاشت
_چقدر جیغ جیغویی
ا.ت : به دوست دخترت رفتم
که یک سیلی بهم زد
_دفعه آخرت باشه در مورد دوست دخترم صحبت میکنی
با این حرفش قلبم شکست ، چرا ...چرا باید عاشقش بشم
ا.ت : ممنون که زدی تو گوشم البته من عادت دارم به کتک خوردن 🙃
و رفتم توی یکی از اتاق ها و یک گلدون شکستم و روی رگم کشیدم و انقدر گریه کردم که کم کم خوابم برد یا بهتره بگم بیهوش شدم
(یونگی ویو )
باز دوباره دست روش بلند کردم
هنوز رد سیلی قبلی نرفته بود که دوباره زدمش
معلوم بود حالش بده با اینکه اشک تو چشاش جمع شده بود نمیزاشت کسی گریه هاش رو ببینه
پس رفتم تو کل اتاق ها دنبالش گشتم که چشمم به اتاق خودم افتاد پس رفتم تو اتاق که با ا.ت مواجه شدم ولی خواب بود پس رفتم سمتش که احساس کردم زیر پام خیسه و فهمیدم ...اون خونه و به دستش نگاه کردم
اون رگش رو زده بود
و به سرعت سمتش حمله ور شدم
بغلش کردم و گذاشتمش رو تختم
و داد زدم : مکسسسسسس
مکس : بله قربان
_به دکتر جین بگو خودشو الان برسونه
مکس : چشم
و دست ا.ت رو گرفتم و آروم گریه میکردم ...همش تقصیر منه ... من به این روز انداختمش
که صدای ضعیفی شنیدم
فهمیدم ا.ته
ا.ت : مین یونگی دوست دارم (اِنگده🤏 صدا )
_چی .... ا.ت بیدار شو ... لطفا منو ترکم نکن لطفا ..(گریه )
که در باز شد و جین اومد تو اتاق
جین : چیشده یونگی
_رگشو زده (گریه)
جین : باشه از اتاق برو بیرون
_نمیشه بمونم
جین : نه
_باشه (بغض)
و از اتاق اومدم بیرون و رو زمین نشستم
_نباید بمیره
(۱۸ مین بعد )
جین از اتاق خارج شد و اومد سمتم
جین : متاسفم یونگی
از یقش گرفتم و توی صورتش غریدم : تو باید نجاتش بدی
که زد زیر خنده
و گفت :
جین : یاااااا متاسفم برات من تونستم نجاتش بدم
_کرم کو** داری
جین : بلی بلی
_حالش چطوره
جین : خون زیادی از دست داده و الان بهش خون تزریق کردم
_خدارو شکر
(علامت جین ~)
~ حالا این دختره کی هست که تو نگرانش شدی (پوزخند )
_دختر پارک
~عجیبه آخه تو بعد آیو نگران هیچ کسی نشدی
_دهنتو ببند جین
و رفتم تو اتاق
که دیدم ا.ت مثل گچ دیوار شده
رفتم نزدیک و دستش رو گرفتم و باهاش شروع به حرف زدن کردم
_ببخشید که اذیتت میکنم
_متاسفم که نمیتونم دوستت داشته باشم
(ا.ت ویو )
(ادامه پارت بعد )
۳.۹k
۰۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.