می افتد آب ها شبی از آسیاب ها
می افتد آب ها شبی از آسیاب ها
رو می شود دست فریبِ سراب ها
از پشت ابر تیره برو ن آید آفتاب
پایان رسد دوره رنگ و لعاب ها
سر می دهد مرغ سحر ناله های شوق
گم می شود قال و مقال غراب ها
آن سبز پوش آینه بر دوش می رسد
تا بشکند رونق بزم نقاب ها
پر می کند نجابت باران کویر را
تر می شود دامن گل از گلاب ها
می آید آن باده به دوشی که ساغرش
پر می کند جام جهان از شراب ها
سیمرغ انتظار در آید ز قاف عشق
پر می کشند سوی حریمش عقاب ها
خورشید مرد بادیه از راه می رسد
پل می زنند بین دو چشمش شهاب ها
سبز است رنگ پرچم آن نوبهار حسن
در زرد و سرخ و آبی این انقلاب ها
#محمد_رضا_آخوندی
#انتظارفرج
رو می شود دست فریبِ سراب ها
از پشت ابر تیره برو ن آید آفتاب
پایان رسد دوره رنگ و لعاب ها
سر می دهد مرغ سحر ناله های شوق
گم می شود قال و مقال غراب ها
آن سبز پوش آینه بر دوش می رسد
تا بشکند رونق بزم نقاب ها
پر می کند نجابت باران کویر را
تر می شود دامن گل از گلاب ها
می آید آن باده به دوشی که ساغرش
پر می کند جام جهان از شراب ها
سیمرغ انتظار در آید ز قاف عشق
پر می کشند سوی حریمش عقاب ها
خورشید مرد بادیه از راه می رسد
پل می زنند بین دو چشمش شهاب ها
سبز است رنگ پرچم آن نوبهار حسن
در زرد و سرخ و آبی این انقلاب ها
#محمد_رضا_آخوندی
#انتظارفرج
۸۹۲
۱۷ دی ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.