✔حَـــتماً بخــونیــد✔
✔حَـــتماً بخــونیــد✔
↫ خـــیلــے قــشنگه↬
یه روز یه دختره یه پسره رو تو خیابون می بینه خیلی ازش خوشش میاد
خلاصه هر کاری میکنه دل پسره رو به دست بیاره
پسره اعتنایی نمی کنه چرا چون فکر میکنه همه دخترا مثل هم اند
تو داستان ها خونده بود که دخترا بی وفا اند
خلاصه میگذره سه چهار روز پسره هم دل میده به دختره
با هم دوست میشن و این دوستی میکشه به 1 سال 2 سال و 4 ، 5 و ... همین جوری باهم بزرگ میشن
.
.
.
بعد از این همه سال که باهم دوست بودن
پسره به دختره میگه چقدر دوسم داری
دختره با مکس زیاد میگه فکر نکنم اندازه ای داشته باشه
پسره میگه مگه میشه مگه میشه عشقتو دوست نداشته باشی
میگه نه نه که دوست ندارم اندازه نداره
دختره از پسره می پرسه تو چی تو چقدر منو دوست داری ؟
پسره هم مکس زیادی میکنه و می گه
خیلی دوست دارم بیشتر از اونی که فکرشو کنی
.
روز ها میگذره شب ها میگذره
پسره یه فکر به نظرش میرسه میگه میخوام این فکرو
عملی کنم
میخواست عشق خودشو امتحان کنه
تا اینکه میرسه به عشقش و میگه
من یه بیماری دارم و تا چند روز دیگه بیشتر زنده نیستم
راستی اگه مردم چیکار میکنی
دختره یکم اشک تو چشاش جمع میشه و میگه
این چه حرفیه میزنی دوست ندارم بشنوم
خلاصه حرفو عوض میکنه و میگه
تو چی توکه مردی منم میمیرم
میگه فکر میکنی خیلی سادس تنهایی بدون تو بودن
پسره میگه نه بگو حالا
دختره میگه نمی دونم چیکار میکنم
ولی اگه من مردم چی
پسره میگه امتحانش مجانیه اگه تو مردی میگم چیکار میکنم حالا
خلاصه اتفاق می افته پسره یه نقشه میکشه که یه قتل الکی رخ بده
تا این که به نظرش میرسه الکی خودشو به کشتن میزنه تا ببینه دختره چیکار میکنه
تشئیع جنازه ای برای پسره میگیرن ودفن میکنن و پسره یک جا قایم میشه
می بینه دختره یه شاخه گل قرمز میاره میندازه میره
تا این که می بینه احمیتی بهش نداده
دختره با کس دیگه ای رفته
خیلی غمگین شده بود دنیاش بی رنگ شده بود
تا این که چند روز بعد دختره تصادف میکنه می میره
دختره رو دفن میکنن هیچ کس سر مزارش نیست
پسره با یه دست گل سفید میره سر مزارش
گفت می دونی اون لحظه بود که پرسیدی اگه بمیری چیکار میکنم این کارو میکنم تمام یاس های سفیدو با خون خودم قرمز میکنم
منم کنارت میمیرم
#Bff
#miss_zari
#HANA.AA
↫ خـــیلــے قــشنگه↬
یه روز یه دختره یه پسره رو تو خیابون می بینه خیلی ازش خوشش میاد
خلاصه هر کاری میکنه دل پسره رو به دست بیاره
پسره اعتنایی نمی کنه چرا چون فکر میکنه همه دخترا مثل هم اند
تو داستان ها خونده بود که دخترا بی وفا اند
خلاصه میگذره سه چهار روز پسره هم دل میده به دختره
با هم دوست میشن و این دوستی میکشه به 1 سال 2 سال و 4 ، 5 و ... همین جوری باهم بزرگ میشن
.
.
.
بعد از این همه سال که باهم دوست بودن
پسره به دختره میگه چقدر دوسم داری
دختره با مکس زیاد میگه فکر نکنم اندازه ای داشته باشه
پسره میگه مگه میشه مگه میشه عشقتو دوست نداشته باشی
میگه نه نه که دوست ندارم اندازه نداره
دختره از پسره می پرسه تو چی تو چقدر منو دوست داری ؟
پسره هم مکس زیادی میکنه و می گه
خیلی دوست دارم بیشتر از اونی که فکرشو کنی
.
روز ها میگذره شب ها میگذره
پسره یه فکر به نظرش میرسه میگه میخوام این فکرو
عملی کنم
میخواست عشق خودشو امتحان کنه
تا اینکه میرسه به عشقش و میگه
من یه بیماری دارم و تا چند روز دیگه بیشتر زنده نیستم
راستی اگه مردم چیکار میکنی
دختره یکم اشک تو چشاش جمع میشه و میگه
این چه حرفیه میزنی دوست ندارم بشنوم
خلاصه حرفو عوض میکنه و میگه
تو چی توکه مردی منم میمیرم
میگه فکر میکنی خیلی سادس تنهایی بدون تو بودن
پسره میگه نه بگو حالا
دختره میگه نمی دونم چیکار میکنم
ولی اگه من مردم چی
پسره میگه امتحانش مجانیه اگه تو مردی میگم چیکار میکنم حالا
خلاصه اتفاق می افته پسره یه نقشه میکشه که یه قتل الکی رخ بده
تا این که به نظرش میرسه الکی خودشو به کشتن میزنه تا ببینه دختره چیکار میکنه
تشئیع جنازه ای برای پسره میگیرن ودفن میکنن و پسره یک جا قایم میشه
می بینه دختره یه شاخه گل قرمز میاره میندازه میره
تا این که می بینه احمیتی بهش نداده
دختره با کس دیگه ای رفته
خیلی غمگین شده بود دنیاش بی رنگ شده بود
تا این که چند روز بعد دختره تصادف میکنه می میره
دختره رو دفن میکنن هیچ کس سر مزارش نیست
پسره با یه دست گل سفید میره سر مزارش
گفت می دونی اون لحظه بود که پرسیدی اگه بمیری چیکار میکنم این کارو میکنم تمام یاس های سفیدو با خون خودم قرمز میکنم
منم کنارت میمیرم
#Bff
#miss_zari
#HANA.AA
۳۰.۴k
۲۳ مهر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.