پارت اخر
پارت 22 ( اخر)
دیگه خیلی ت خمار موندید😂
جیمین ویو
دوعیدم سمت تخت و بهش زل زدم
~نگا کنید
همه رد نگاهای سونی رو دنبال کردیم و رسیدیم به پنجره ی باز دوعیدم سمتش و با دیدن طنابی ک از پنجره اویزون بود از عصبانیت سرخ شدم
~ولی نمی تونه پریده باشه اگه بپره می شه خودکشی چون ارتفاعش خیلی زیاده
-کدوم نفهمی این طناب ت اتاق ی مریض گذاشتهههه( داد)
~چیییی؟
سونی دوعیدم سمت پنجره و ب طنابی ک پایینش بسته شده بود زل زد
نشستم و دستامو بردم ت موهام
~ات( داد)
سریع رفتم سمت پنجره
داشت ب سونی نگا می کرد و اروم از بین درختا رد می شد نگاهشو دزدید و شرو کرد ب دوعیدن منم دوعیدم سمت در و از اتاق خارج شدم
ات ویو
چشمام رو اروم باز کردم ی سقف سفید بالا سرم دیدم سرمو مر بر گردوندم سرمم رو دیدم نگاهم افتاد ب بیرون از اتاق اتاقم ی پنجره ی بزرگ رو ب راهرو داشت جلو پنجره جیمین و هیاما داشتن دعوا می کردن ک پدرم گفت پنج مین تموم شد احساس خطر کردم سرم رو اروم از دستم جدا کرد ولی همون موقع نگاهم ب دستام افتاد
کمی کبود بود و سر
سریع از تخت اومدم پایین و سوییشرتمو برداشتم و ب کمرم گره زدم دنبال ی چیزی گشتم از پنجره اویزون کنم ی طناب دیدم برام مهم نبود ک چرا اینجاس با اون دستای سر طناب رو بستم و سریع از پنجره اومدم بیرون
صدای کفشا می شنیدم برا همین سریع تر رفتم وقتی ب پایین رسیدم خدا رو شکر کردم کشی منو ندیده
حتما می پرسید ک چرا فرار کرده خب 50 درصد بخاطر دعوام با مامان بابام و 50 درصد دیگه ب خاطر فوران قدرتم از عصبانیته اگه کسی دستام رو ببینه حتما ی دوره دیگه باید بگذرونم اه
سریع رفتم سمت درختا اروم از بینشون داشتم رد می شدم ک یهو....
~ات( داد)
با سونی چند ثانیه چشم ت چشم شدم و بعد جیمین اومد کنار پنجره با اونم همین طور ولی نگاهمو دزدیم و شروع مردم ب دوییدن
داشتم ب در مدرسه نزدیک می شدم ک یهو یکی منو از پشت بغل کرد
جیمین ویو
با هر بدبختیی بود خودمو رسوندم ب ات و از پشت بغلش کردم ت گردنش ب نفس عمیق کشیدم و گفتم
-فک کردم دیگه این بو رو هیچ وقت حس نمی کنم کجا داشتی می رفتی؟
+م... من
-راستی جوابت چی شد
+خ..... خب
-بگو دیگه
برگشت و بهم گفت
+جوابم مثبته
با شنیدن این حرف لب*ابو کوبوندم رو لب*اش
ادمین ویو
خب اینا یک سال رابطه داشتن و اینا بعد یک سال و خورده ای جیمین اومد خواستگاری ات و باهم ازدواج کردن و بعد از کارای خاک ت سری صاحب ی دختر خیلی خوشمل شدن ب اسم لارا سونی هم با یکی از دوستای جیمین اشنا شد و الان دوست پسر و دخترن
پایانننننننن😂♥
بلخرههههه🤌🏻
دیگه خیلی ت خمار موندید😂
جیمین ویو
دوعیدم سمت تخت و بهش زل زدم
~نگا کنید
همه رد نگاهای سونی رو دنبال کردیم و رسیدیم به پنجره ی باز دوعیدم سمتش و با دیدن طنابی ک از پنجره اویزون بود از عصبانیت سرخ شدم
~ولی نمی تونه پریده باشه اگه بپره می شه خودکشی چون ارتفاعش خیلی زیاده
-کدوم نفهمی این طناب ت اتاق ی مریض گذاشتهههه( داد)
~چیییی؟
سونی دوعیدم سمت پنجره و ب طنابی ک پایینش بسته شده بود زل زد
نشستم و دستامو بردم ت موهام
~ات( داد)
سریع رفتم سمت پنجره
داشت ب سونی نگا می کرد و اروم از بین درختا رد می شد نگاهشو دزدید و شرو کرد ب دوعیدن منم دوعیدم سمت در و از اتاق خارج شدم
ات ویو
چشمام رو اروم باز کردم ی سقف سفید بالا سرم دیدم سرمو مر بر گردوندم سرمم رو دیدم نگاهم افتاد ب بیرون از اتاق اتاقم ی پنجره ی بزرگ رو ب راهرو داشت جلو پنجره جیمین و هیاما داشتن دعوا می کردن ک پدرم گفت پنج مین تموم شد احساس خطر کردم سرم رو اروم از دستم جدا کرد ولی همون موقع نگاهم ب دستام افتاد
کمی کبود بود و سر
سریع از تخت اومدم پایین و سوییشرتمو برداشتم و ب کمرم گره زدم دنبال ی چیزی گشتم از پنجره اویزون کنم ی طناب دیدم برام مهم نبود ک چرا اینجاس با اون دستای سر طناب رو بستم و سریع از پنجره اومدم بیرون
صدای کفشا می شنیدم برا همین سریع تر رفتم وقتی ب پایین رسیدم خدا رو شکر کردم کشی منو ندیده
حتما می پرسید ک چرا فرار کرده خب 50 درصد بخاطر دعوام با مامان بابام و 50 درصد دیگه ب خاطر فوران قدرتم از عصبانیته اگه کسی دستام رو ببینه حتما ی دوره دیگه باید بگذرونم اه
سریع رفتم سمت درختا اروم از بینشون داشتم رد می شدم ک یهو....
~ات( داد)
با سونی چند ثانیه چشم ت چشم شدم و بعد جیمین اومد کنار پنجره با اونم همین طور ولی نگاهمو دزدیم و شروع مردم ب دوییدن
داشتم ب در مدرسه نزدیک می شدم ک یهو یکی منو از پشت بغل کرد
جیمین ویو
با هر بدبختیی بود خودمو رسوندم ب ات و از پشت بغلش کردم ت گردنش ب نفس عمیق کشیدم و گفتم
-فک کردم دیگه این بو رو هیچ وقت حس نمی کنم کجا داشتی می رفتی؟
+م... من
-راستی جوابت چی شد
+خ..... خب
-بگو دیگه
برگشت و بهم گفت
+جوابم مثبته
با شنیدن این حرف لب*ابو کوبوندم رو لب*اش
ادمین ویو
خب اینا یک سال رابطه داشتن و اینا بعد یک سال و خورده ای جیمین اومد خواستگاری ات و باهم ازدواج کردن و بعد از کارای خاک ت سری صاحب ی دختر خیلی خوشمل شدن ب اسم لارا سونی هم با یکی از دوستای جیمین اشنا شد و الان دوست پسر و دخترن
پایانننننننن😂♥
بلخرههههه🤌🏻
- ۵.۸k
- ۲۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط