گاهی دلم می خواهد

گاهی دلم می خواهد
بگذارم بروم بی هر چه آشنا،
گوشه ی دوری گمنام
حوالی جایی بی اسم
بعد بی هیچ گذشته ای
به یاد نیارم از کجا آمده،
کیستم،
اینجا چه می کنم.
بعد بی هیچ امروزی
به یاد نیاورم که فرقی هست،
فاصله ای هست،
فردایی هست.
گاهی واقعا خیال می کنم
روی دست خدا مانده ام
خسته اش کرده ام.
راهی نیست
باید چمدانم را ببندم
راه بیفتم...بروم.
ومی روم
اما به درگاه نرسیده از خود می پرسم
کجا...؟!
کجا را دارم٫ کجا بروم؟

••●●❥❥❥
دیدگاه ها (۱)

پسری ، دختری را که قرار بود تمام زندگی اش شود برای اولین بار...

من میگویم خانه تکانی قبلِ عید رافقط نباید به خانه هایمان اخت...

همچو فرهادم ز عشقت کوه غم را بشکنمچون تو شیرین منی فرهاد باش...

- قضاوت ممنوع -هیچوقت حسرت زندگی آدمایی کهاز درونشون خبر ندا...

#دو_دختر_در_یک_نقاب#پارت2هواپیما درحال بلند شدن است لطفعا کم...

میخواهم در دنیای آرامش غیر درکی خودم غرق بشوم ،چشمانم را ببن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط