همچو فرهادم ز عشقت کوه غم را بشکنم

همچو فرهادم ز عشقت کوه غم را بشکنم
چون تو شیرین منی فرهاد باشم دلبرا

من گلی گم کرده دارم در میان باغ تو
نرگس و سنبل فدای نام پاکت دلبرا

سخت بود آن روزهای سرد و بی آرامشم
آمدی میخک شکوفا شد ز عشقت دلبرا

مرغ خوشخوان دلم ای نور دیده ، جان من
بیش از اینها شرمسارم از وجودت دلبرا

ساقی میخانه ام جام شرابی خورده ام
مست و مستورم ز عهدت زار گشتم دلبرا

با صدایی خوش بخوانم نام تو ، خنیاگرم
جان فدای رقص گیسوی تو باشد دلبرا

چشم شهلای تو و آن قد و بالای تو باز
میزند آتش به جانم رحم فرما دلبرا

همچو لیلی آمدی عریان نمودی عشق خود
پای در زنجیر عشقم چون که مستم دلبرا

شعر من وه چه زیبا شد ز نامت ماه من
چون چکاوک آمدی در بیت هایم دلبرا ...
دیدگاه ها (۲)

گاهی دلم می خواهدبگذارم بروم بی هر چه آشنا،گوشه ی دوری گمنام...

پسری ، دختری را که قرار بود تمام زندگی اش شود برای اولین بار...

- قضاوت ممنوع -هیچوقت حسرت زندگی آدمایی کهاز درونشون خبر ندا...

وقتی دلم برایِ تو بی تـــــــاب میشودچشمم برایِ دیدنت مشتـــ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط