نشسته بود تو اون اتاق تاریک و زل زده بود به پنجره ی بارون
نشسته بود تو اون اتاق تاریک و زل زده بود به پنجره ی بارون خورده ی مه گرفته!
دستای باند پیچی شده ش و که نگاه میکردی دلت میلرزید!
صورتش از جاده های قرمز خونی که رد ناخوناش و نشون میداد پر شده بود!
رنگ و روی پریده و چشمای پف کرده ش در گوشم زمزمه میکرد دیشب تا صبح نخوابیده و فقد با گریه هق هق کرده!
هوای سرد از پنجره توی اتاق میپیچید و صورتش و سفید تر میکرد اما اشکای گرمش هر لحظه به سمت جاذبه قل میخورد!
چراغ و که روشن کردم نور چشماش و زد اما بدون هيچ حرکتی پلک زد و نفس عمیق کشید!
از دیدنش بغضم گرفت ؛ نمیتونستم دختری که این همه دوسش داشتم این شکلی ببینم ؛ با بغض لب زدم :
+مگه بهم قول نداده بودی هر موقه حالت بد شد بهم زنگ بزنی ؛ حرف بزنی ؛ داد بکشی ؛ فحش بدی اصلا گریه کنی ؛ انقد گریه کنی تا آروم بشی و خوابت ببره!؟ مگه قول ندادی تو حال بدیات به جای فکرای چرت و پرت و داغون کردن دستات و صورتت بیای حرف بزنیم که آروم شی!؟
سکوت کرد! سکوت... سکوت... سکوت!....
+مگه بهت نگفتم حتی تو بدترین شرایطتت اگه بهم زنگ بزنی ؛ اون قد به صدای نفس کشیدن و گریه کردنت گوش میدم تا بالاخره بفهمم نفسات منظم شده و خوابت برده!؟
بغضش تو گلوش ته نشین شد و صداش و داد بیرون!
-چه فرقی میکنه صورتم سالم باشه یا خط خطی؟ مگه مهمه دستام باز باشه یا خونی و باند پیچی؟ اصلا بودن و نبودن من چه فرقی و داره!؟ مگه کسی هست براش مهم باشم!؟
اشک تو چشمام حلقه زد و لبخند زدم!
+آاااای! خیلی نامردیا! من خودم تنهایی انقد دوست دارم که نمیتونم ببینم حتی یه قطره اشک تو صورتته؛ اون خط خطیا و باندا و دریاچه خونی که ساختی قلبم و داغون کردن از بس تیر کشیده!
سرش و انداخت پایین!
-باشه قبول! تو میگی دوسم داری ولی من مطمئنم هیچ کس حتی خانواده م دوسم ندارن و ازم متنفرن!
کیانا دوس دارم بمیرم و نمیشه! این عذابه که وقتی رسیدی ته خط خانواده و تمام رفقاتم ازت دل کنده باشن!
خندیدم!
+داری اشتباه میکنی ولی گیرم راست میگی! بیا فرض کنیم دنیا رو به روت وایساده تا باهات بجنگه! اصلا نعمتایی که داری و بریز دور! دیوونه! همین که هنوزم زنده ای و داری نفس میکشی ینی | خدا | دوست داره!
یه لبخند کمرنگ نشست رو لبش! فهمیدم آروم تر شده! از شدت اشکاش کم شد!
-خدا!!؟
آروم لبخند زدم و اشکای منم چکید!
+آره خدا!... میدونی چی میگه!؟
زل زد بهم! منتظر بود...
+میگه :
[لا تخفْ] نترس! 💚✨
[لا تحزنْ] اندوهگین نباش! 💙✨
[فإِنی قریبْ] من پیشتم! 💛✨
لبخند زد بهم ؛ آروم شد!...
من مطمئنم همیشه آرامشه محضه؛مخصوصا همون جا که میگه[فانی قریب] 😍❤️
#کیانا_نوشت
24 آبان 99 (:
پ.ن: کسی و نداشتم این حرفارو امشب که حالم داغونه بهم بگه برا همین خودم نوشتمشون!
امشبم بلدم غمگینش کنم ولی بهش که فکر میکنم آروم میشم (:
دستای باند پیچی شده ش و که نگاه میکردی دلت میلرزید!
صورتش از جاده های قرمز خونی که رد ناخوناش و نشون میداد پر شده بود!
رنگ و روی پریده و چشمای پف کرده ش در گوشم زمزمه میکرد دیشب تا صبح نخوابیده و فقد با گریه هق هق کرده!
هوای سرد از پنجره توی اتاق میپیچید و صورتش و سفید تر میکرد اما اشکای گرمش هر لحظه به سمت جاذبه قل میخورد!
چراغ و که روشن کردم نور چشماش و زد اما بدون هيچ حرکتی پلک زد و نفس عمیق کشید!
از دیدنش بغضم گرفت ؛ نمیتونستم دختری که این همه دوسش داشتم این شکلی ببینم ؛ با بغض لب زدم :
+مگه بهم قول نداده بودی هر موقه حالت بد شد بهم زنگ بزنی ؛ حرف بزنی ؛ داد بکشی ؛ فحش بدی اصلا گریه کنی ؛ انقد گریه کنی تا آروم بشی و خوابت ببره!؟ مگه قول ندادی تو حال بدیات به جای فکرای چرت و پرت و داغون کردن دستات و صورتت بیای حرف بزنیم که آروم شی!؟
سکوت کرد! سکوت... سکوت... سکوت!....
+مگه بهت نگفتم حتی تو بدترین شرایطتت اگه بهم زنگ بزنی ؛ اون قد به صدای نفس کشیدن و گریه کردنت گوش میدم تا بالاخره بفهمم نفسات منظم شده و خوابت برده!؟
بغضش تو گلوش ته نشین شد و صداش و داد بیرون!
-چه فرقی میکنه صورتم سالم باشه یا خط خطی؟ مگه مهمه دستام باز باشه یا خونی و باند پیچی؟ اصلا بودن و نبودن من چه فرقی و داره!؟ مگه کسی هست براش مهم باشم!؟
اشک تو چشمام حلقه زد و لبخند زدم!
+آاااای! خیلی نامردیا! من خودم تنهایی انقد دوست دارم که نمیتونم ببینم حتی یه قطره اشک تو صورتته؛ اون خط خطیا و باندا و دریاچه خونی که ساختی قلبم و داغون کردن از بس تیر کشیده!
سرش و انداخت پایین!
-باشه قبول! تو میگی دوسم داری ولی من مطمئنم هیچ کس حتی خانواده م دوسم ندارن و ازم متنفرن!
کیانا دوس دارم بمیرم و نمیشه! این عذابه که وقتی رسیدی ته خط خانواده و تمام رفقاتم ازت دل کنده باشن!
خندیدم!
+داری اشتباه میکنی ولی گیرم راست میگی! بیا فرض کنیم دنیا رو به روت وایساده تا باهات بجنگه! اصلا نعمتایی که داری و بریز دور! دیوونه! همین که هنوزم زنده ای و داری نفس میکشی ینی | خدا | دوست داره!
یه لبخند کمرنگ نشست رو لبش! فهمیدم آروم تر شده! از شدت اشکاش کم شد!
-خدا!!؟
آروم لبخند زدم و اشکای منم چکید!
+آره خدا!... میدونی چی میگه!؟
زل زد بهم! منتظر بود...
+میگه :
[لا تخفْ] نترس! 💚✨
[لا تحزنْ] اندوهگین نباش! 💙✨
[فإِنی قریبْ] من پیشتم! 💛✨
لبخند زد بهم ؛ آروم شد!...
من مطمئنم همیشه آرامشه محضه؛مخصوصا همون جا که میگه[فانی قریب] 😍❤️
#کیانا_نوشت
24 آبان 99 (:
پ.ن: کسی و نداشتم این حرفارو امشب که حالم داغونه بهم بگه برا همین خودم نوشتمشون!
امشبم بلدم غمگینش کنم ولی بهش که فکر میکنم آروم میشم (:
۵.۷k
۲۳ آبان ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.