ارکیده ی سیاه (پارت 13)
که فرشته ی شلوار جر خورده ی قدیمیم (جیهوپ)به کمکم اومد
جیهوپ: سلام . خسته نباشید. ببخشید ولی فکر کنم بیشتر از تایمی که گفته بودید شین هه معطل شده . در ظمن خودتون هم در جریانید که حالش خوب نیست . ....خب؟ ما دیگه باید بریم . شین هه؟
توی چشماش با تشکر زل زدم و لبخند بی جانی بهش تحویل دادم.
جین با شیرین بازی به جمع ما پیوست و گفت:شین هه جونی، این لباس خیلی بهت میاد . نظرت چیه بخریمش؟
با چشمای درشتشده نگاهش کردم . با بی حوصلگی جواب دادم: بس کن جییین
و گوشیم رو در آوردم تا با راننده تماس بگیرم .
انگار یکی داشت تو سرم میخ میکوبید . همینطور که سرم رو فشار میدادم به طبقه ی بالا برای تعویض لباس رفتم.
در حال لباس عوض کردن بودم که یادم افتاد باید از کمپانی مرخصی بگیرم.
واااای اصلا حوصله ی چونه زدن با آقای اوه رو ندارم.
گوشی رو روی بلند گو گذاشتم و توی زمانی که توی اتاق قدم میزدم جملاتی که باید میگفتم رو آماده کردم.
بعد از چند بوق برداشت و بی حوصله جواب داد:
سو یون اوه ،سرپرست مدیر برنامه های کمپانی هستم .
:سلام آقای اوه . پارک شین هه هستم .
:اوه! خانم پارک . سلام . حالتون چطوره ؟ شنیدم بیمارستان بودید.
پوزخندی زدم و با طعنه گفتم: خبرا چقدر زود میرسه . حتی نصف روز هم نگذشته!
خنده ی مسخره ای کرد و فهمیدم باید موضوع رو بگم.
: راستش آقای اوه زنگ زدم برای مرخصی
: وای خدا خانم پارک میدونید که نمیتونم.
: علاوه بر اینکه تجویز پزشک هست سه روز آینده تعطیلی در پیش داریم و هر شغل معمولی ای تعطیله
:خانم پارک متاسفم ....
سر دردم داشت عصبیم میکرد و لحن حرف زدن آقای اوه نفت رو آتیش بود. حرفش رو قطع کردم و گفتم: دارید میگید ما کارکنان کمپانی باید از صبح تا شب بدون وقفه کار کنیم تا بالا دستی ها پول توی حسابشون روز به روز بیشتر بشه؟
خسته شدیم دیگه .ماهم انسانیم . همیشه تمام تلاشمون رو میکنیم و کمپانی هیچ وقت راضی نیست. فشار اجتماعی و مجازی کمه؟ شما هم بیاید بد تر کنید اوضاع رو .
از عصبانیت نفس نفس میزدم . بعد از چند ثانیه سکوت گفت: فقط سه روز
با گفتن ممنونی مکالمه رو پایان دادم.
از اتاق بیرون اومدم و دنبال جین گشتم . آه لعنت به این سردرد. راننده دائم زنگ میزد و میگفت که منتظره. بعد از کلی گشتن جین و جیهوپ رو در حال حرف زدن با مرد میانسالی دیدم . سرم رو از دور آروم به معنی سلام تکون دادم.
بعد از چند ثانیه صحبتشون تموم شد و باهم به سمت ماشین راه افتادیم .
دقایقی از راه افتادن مون میگذشت که به راننده گفتم به سمت خونم بره.
جین با کنجکاوی گفت: چرا میری خونتون؟
بی حوصله سرم رو به پشتی صندلی تکیه دادم و گفتم : مرخصی گرفتم . راستی بچه ها فردا جایی قرار خصوصی ندارید؟
جیهوپ جواب داد: نه چطور ؟
لبخند ملیحی روی لبم نقش بست...
جیهوپ: سلام . خسته نباشید. ببخشید ولی فکر کنم بیشتر از تایمی که گفته بودید شین هه معطل شده . در ظمن خودتون هم در جریانید که حالش خوب نیست . ....خب؟ ما دیگه باید بریم . شین هه؟
توی چشماش با تشکر زل زدم و لبخند بی جانی بهش تحویل دادم.
جین با شیرین بازی به جمع ما پیوست و گفت:شین هه جونی، این لباس خیلی بهت میاد . نظرت چیه بخریمش؟
با چشمای درشتشده نگاهش کردم . با بی حوصلگی جواب دادم: بس کن جییین
و گوشیم رو در آوردم تا با راننده تماس بگیرم .
انگار یکی داشت تو سرم میخ میکوبید . همینطور که سرم رو فشار میدادم به طبقه ی بالا برای تعویض لباس رفتم.
در حال لباس عوض کردن بودم که یادم افتاد باید از کمپانی مرخصی بگیرم.
واااای اصلا حوصله ی چونه زدن با آقای اوه رو ندارم.
گوشی رو روی بلند گو گذاشتم و توی زمانی که توی اتاق قدم میزدم جملاتی که باید میگفتم رو آماده کردم.
بعد از چند بوق برداشت و بی حوصله جواب داد:
سو یون اوه ،سرپرست مدیر برنامه های کمپانی هستم .
:سلام آقای اوه . پارک شین هه هستم .
:اوه! خانم پارک . سلام . حالتون چطوره ؟ شنیدم بیمارستان بودید.
پوزخندی زدم و با طعنه گفتم: خبرا چقدر زود میرسه . حتی نصف روز هم نگذشته!
خنده ی مسخره ای کرد و فهمیدم باید موضوع رو بگم.
: راستش آقای اوه زنگ زدم برای مرخصی
: وای خدا خانم پارک میدونید که نمیتونم.
: علاوه بر اینکه تجویز پزشک هست سه روز آینده تعطیلی در پیش داریم و هر شغل معمولی ای تعطیله
:خانم پارک متاسفم ....
سر دردم داشت عصبیم میکرد و لحن حرف زدن آقای اوه نفت رو آتیش بود. حرفش رو قطع کردم و گفتم: دارید میگید ما کارکنان کمپانی باید از صبح تا شب بدون وقفه کار کنیم تا بالا دستی ها پول توی حسابشون روز به روز بیشتر بشه؟
خسته شدیم دیگه .ماهم انسانیم . همیشه تمام تلاشمون رو میکنیم و کمپانی هیچ وقت راضی نیست. فشار اجتماعی و مجازی کمه؟ شما هم بیاید بد تر کنید اوضاع رو .
از عصبانیت نفس نفس میزدم . بعد از چند ثانیه سکوت گفت: فقط سه روز
با گفتن ممنونی مکالمه رو پایان دادم.
از اتاق بیرون اومدم و دنبال جین گشتم . آه لعنت به این سردرد. راننده دائم زنگ میزد و میگفت که منتظره. بعد از کلی گشتن جین و جیهوپ رو در حال حرف زدن با مرد میانسالی دیدم . سرم رو از دور آروم به معنی سلام تکون دادم.
بعد از چند ثانیه صحبتشون تموم شد و باهم به سمت ماشین راه افتادیم .
دقایقی از راه افتادن مون میگذشت که به راننده گفتم به سمت خونم بره.
جین با کنجکاوی گفت: چرا میری خونتون؟
بی حوصله سرم رو به پشتی صندلی تکیه دادم و گفتم : مرخصی گرفتم . راستی بچه ها فردا جایی قرار خصوصی ندارید؟
جیهوپ جواب داد: نه چطور ؟
لبخند ملیحی روی لبم نقش بست...
۳.۱k
۲۰ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.