.
.
.
مترسکی
سوار بر موج گندم ها
آغوشش را باز گذاشته بود
دوخته شده انگار
لبخندی به چهره اش
و در آواز پرنده ها می رقصد
همه چیز خوب است
کلاغ ها هم بر دوش او نشسته اند
مترسک دیگر ترسناک نیست
کلاغ ها هم شرارت را کنار گذاشته اند
درختان هر روز صبح
در مزرعه قدم میزنند
به لب چشمه میروند و سیراب بر میگردند
شب ها همگی باهم
زیر کرسی ننه سرما جمع میشوند
و گرگ مهربان برایشان
از رشادت های خود علیه شغال ها تعریف میکند
کمی دور تر
چوپانی سوار بر تفکر گوسفند ها
از خشکسالی گندم زار می گوید
از دزدی کلاغ ها
از بی حاصلی درختان
از درندگی گرگ ها
و از مترسکی که در تنهایی خود
لبخندش را فراموش کرده...
چوپان دروغگو هر روز
برای گوسفندانش دروغ تجویز میکند
و هر روز یک گوسفند
شکار گرگ دروغین چوپانِ پیر میشود
و چوپان،سیر میشود...
.
.
مترسکی
سوار بر موج گندم ها
آغوشش را باز گذاشته بود
دوخته شده انگار
لبخندی به چهره اش
و در آواز پرنده ها می رقصد
همه چیز خوب است
کلاغ ها هم بر دوش او نشسته اند
مترسک دیگر ترسناک نیست
کلاغ ها هم شرارت را کنار گذاشته اند
درختان هر روز صبح
در مزرعه قدم میزنند
به لب چشمه میروند و سیراب بر میگردند
شب ها همگی باهم
زیر کرسی ننه سرما جمع میشوند
و گرگ مهربان برایشان
از رشادت های خود علیه شغال ها تعریف میکند
کمی دور تر
چوپانی سوار بر تفکر گوسفند ها
از خشکسالی گندم زار می گوید
از دزدی کلاغ ها
از بی حاصلی درختان
از درندگی گرگ ها
و از مترسکی که در تنهایی خود
لبخندش را فراموش کرده...
چوپان دروغگو هر روز
برای گوسفندانش دروغ تجویز میکند
و هر روز یک گوسفند
شکار گرگ دروغین چوپانِ پیر میشود
و چوپان،سیر میشود...
.
۲.۰k
۱۱ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.