.
.
.
در پیله ی خود تنیده ام
نه به آرزوی پروانگی
نه برای لبخندهای مضحک تو
فقط برای اینکه
از هجوم تجاوز ها فرار کنم
در خود دویده ام
در خود پنهان شده ام
آنقدر در خودم عقب رفته ام
که کودکی هایم را
در انباری های خیالم پنهان میشوم
ترسیده ام شاید
در میان ابهام و شک و تردید ناگهان
صدای لرزان قدم هایی
مرا به عقب تر می کشاند
و فراری که ادامه داشت
صدای پای کیست در من؟
گاهی در میان همین ترس ها
گریز ها و نفهمیدن ها
آنقدر دویده ام که از خود جا مانده ام
کالبدی تهی شده از روح
جسم های خالی،شکار تجاوزات فکری خواهند شد
چه فرار بی نتیجه ای!
با تمام ترسیدن ها ولی
باید سر از پیله ی خود بیرون کشید
اینجا با فرار زودتر شکار میشوی
اینجا هر روز
گوسفندان برای شکار گرگ ها میروند....
.
در پیله ی خود تنیده ام
نه به آرزوی پروانگی
نه برای لبخندهای مضحک تو
فقط برای اینکه
از هجوم تجاوز ها فرار کنم
در خود دویده ام
در خود پنهان شده ام
آنقدر در خودم عقب رفته ام
که کودکی هایم را
در انباری های خیالم پنهان میشوم
ترسیده ام شاید
در میان ابهام و شک و تردید ناگهان
صدای لرزان قدم هایی
مرا به عقب تر می کشاند
و فراری که ادامه داشت
صدای پای کیست در من؟
گاهی در میان همین ترس ها
گریز ها و نفهمیدن ها
آنقدر دویده ام که از خود جا مانده ام
کالبدی تهی شده از روح
جسم های خالی،شکار تجاوزات فکری خواهند شد
چه فرار بی نتیجه ای!
با تمام ترسیدن ها ولی
باید سر از پیله ی خود بیرون کشید
اینجا با فرار زودتر شکار میشوی
اینجا هر روز
گوسفندان برای شکار گرگ ها میروند....
۱۷۷
۱۱ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.