من در نقاشی هایم زندگی میکنم

من در نقاشی هایم زندگی میکنم
مینشینم و غرقِ دایره های لایتناهی خاطراتمان میشوم.
نوک پرگار را روی اولین نگاهت ثابت میکنم.
و کوچک و بزرگ این خاطرات را یکی یکی رسم میکنم...
دست هایش نقش ترنج،
صدایت سفمونی پیوند دهنده این دایره ها...
و از آرامش شانه هایت نگویم...
من از شرم گرفتن دستانت در اولین قرار،
تا بوسه های بیشرمانهء آخرین دیدار مان را در ذهن مرور میکنم..
هرکدامشان برای در برگرفتنم منحنی میشوند...
برای درآغوش کشیدن درد هایم.
برای پر کردن جای خالی ات...
خلاصه بگویم.
خاطراتت نقاش های خیالی میشوند
که عالم و آدم برایشان سرو دست میشکنند...
"ماندلا" هایی که هیچ کس راز پشت پیچ و خم هایشان را نمیداند.
دیدگاه ها (۶)

خدا که فقط متعلق به آدم‌های خوب نیست ؛خدا ، خدای انسان‌های خ...

آدمی اگر هیچ‌چیز در این دنیا نداشته باشد، باز هم چیزی هست که...

زبان معمار است و حرف‌‌ خشت خـام ،مــبــادا کج بچینیدیـوار سـ...

باﯾﮏ ﻧﺎﺑﯿﻨﺎ ﻣﯿﺸود ﺁﻫﻨﮓ ﮔﻮﺵ ﮐﺮﺩﺑﺎ ﯾﮏ ﮐﺮ ﻭ ﻻﻝ ﻣﯿﺸود ﺷﻄﺮﻧﺞ ﺑﺎﺯﯼ...

باقی تابستان عجیب و محیرالعقول طی می‌شود.ماه گذشته از اینکه ...

Dark Blood p2

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط