خاکستر عشق پارت ۱۷
خاکستر عشق پارت ۱۷
ا.ت:آلههه میسی اوپا
جیمین: *کیوتتت* چی گفتی الان بهم گفتی اوپا
ا.ت:نه ببخشید دیگه نمیگم
جیمین:اشکالی نداره میتونی بگی
جیمین: * درحال صحبت کردن با کوک * سلام کوک
کوک:سلام چطوری؟
جیمین: مرسی میگم میتونی با جویی بری خونه ی من ا.ت دلش واسه جویی تنگ شده واسه همین
کوک: اووووو از کی تا حالا ا.ت وست مهم شده
جیمین: مهم نشده دکتر گفته خوشحال نگهش دارین زود خوب میشه واسه همین
کوک: وا مگه ا.ت چشه
جیمین: کوکککک چقدر سوال میکنی بفاکش دادیم راحت شدی
کوک:چییی بدبخت شک میکنم ک هنوز زندست
کوک: جویی هم دلش واسه ا.ت تنگ شده بود اوک میبرمش
جیمین: اوک خداحافط
کوک:بای
کوک ویو
جویی کجایی بیا اینجا
جویی: اومدم اوپا بفلما
کوک:خب خانم کوچولو یه سوپرایز برات دارم میدونی قراره کجا بریم
جویی:هییی اوپا کجا قلاله بلیم * با لهجه بچه گانه حرف میزنه *
کوک:میبرمت پیش خاله ا.ت
جویی:واهایی واقعا میسی اوپا خیلی دلم بلاش تنگ شده بود کامسامنیدا
کوک: کیوت کوچولو برو آماده شو بریم
جویی: چشم اوپایی
پرش رسیدن به عمارت
کوک: عه جویی نگاه کن خاله ا.ت ات نشسته حیاط داره کتب میخونه نظرت چیه بریم سوپرایزش کنیم
جویی:آله بلیم بترسونیمش .....
پایان کوک ویو
ا.ت ویو
به کمک آجوما رفتم حیاط و نشستم رو تاب و کتاب دیو کوکی و دلبر رو میخوندم که یه دست اومد رو چشمم دست کوچولو بود اون جویی بود
ا.ت:هوم ببینم این دست مال کدوم خانم کوچولو هست
جویی:*ریز خندیدن*
ا.ت: جویییی کوچولو
جویی: خاله ا.ت دلم بلات تنگ شده بود تو دلت بلام تنگ نشده
ا.ت: خاله ا.ت قربونت بره کیوتم *بوس کردن محکمممممم و قلقلک دادن*عشقمممم مگه میشه دلم واسه این خانوم کوچولو تنگ نشه
جویی:بسه خاله ا.ت تموم شدم
ا.ت: اوک میخوای بریم تو به آجوما گفتم واسه کیک شکلاتی درست کنه با آبمیوه
جویی:هورااااا آله بلیم
وقتی داشتم بلند میشدم دلم درد کرد و یادم افتاد نباید راه برم
کوک:ا.ت حالت خوبه میخوای بغلت کنم ببرمت
ا.ت: ن آییی نیا..ز نی..ست
کوک:چرا خیلی هم نیازه
جویی:حالت خوبه خاله جونم
ا.ت:آره عزیزم خوبم فقط یکم خسته ام
ا.ت:آلههه میسی اوپا
جیمین: *کیوتتت* چی گفتی الان بهم گفتی اوپا
ا.ت:نه ببخشید دیگه نمیگم
جیمین:اشکالی نداره میتونی بگی
جیمین: * درحال صحبت کردن با کوک * سلام کوک
کوک:سلام چطوری؟
جیمین: مرسی میگم میتونی با جویی بری خونه ی من ا.ت دلش واسه جویی تنگ شده واسه همین
کوک: اووووو از کی تا حالا ا.ت وست مهم شده
جیمین: مهم نشده دکتر گفته خوشحال نگهش دارین زود خوب میشه واسه همین
کوک: وا مگه ا.ت چشه
جیمین: کوکککک چقدر سوال میکنی بفاکش دادیم راحت شدی
کوک:چییی بدبخت شک میکنم ک هنوز زندست
کوک: جویی هم دلش واسه ا.ت تنگ شده بود اوک میبرمش
جیمین: اوک خداحافط
کوک:بای
کوک ویو
جویی کجایی بیا اینجا
جویی: اومدم اوپا بفلما
کوک:خب خانم کوچولو یه سوپرایز برات دارم میدونی قراره کجا بریم
جویی:هییی اوپا کجا قلاله بلیم * با لهجه بچه گانه حرف میزنه *
کوک:میبرمت پیش خاله ا.ت
جویی:واهایی واقعا میسی اوپا خیلی دلم بلاش تنگ شده بود کامسامنیدا
کوک: کیوت کوچولو برو آماده شو بریم
جویی: چشم اوپایی
پرش رسیدن به عمارت
کوک: عه جویی نگاه کن خاله ا.ت ات نشسته حیاط داره کتب میخونه نظرت چیه بریم سوپرایزش کنیم
جویی:آله بلیم بترسونیمش .....
پایان کوک ویو
ا.ت ویو
به کمک آجوما رفتم حیاط و نشستم رو تاب و کتاب دیو کوکی و دلبر رو میخوندم که یه دست اومد رو چشمم دست کوچولو بود اون جویی بود
ا.ت:هوم ببینم این دست مال کدوم خانم کوچولو هست
جویی:*ریز خندیدن*
ا.ت: جویییی کوچولو
جویی: خاله ا.ت دلم بلات تنگ شده بود تو دلت بلام تنگ نشده
ا.ت: خاله ا.ت قربونت بره کیوتم *بوس کردن محکمممممم و قلقلک دادن*عشقمممم مگه میشه دلم واسه این خانوم کوچولو تنگ نشه
جویی:بسه خاله ا.ت تموم شدم
ا.ت: اوک میخوای بریم تو به آجوما گفتم واسه کیک شکلاتی درست کنه با آبمیوه
جویی:هورااااا آله بلیم
وقتی داشتم بلند میشدم دلم درد کرد و یادم افتاد نباید راه برم
کوک:ا.ت حالت خوبه میخوای بغلت کنم ببرمت
ا.ت: ن آییی نیا..ز نی..ست
کوک:چرا خیلی هم نیازه
جویی:حالت خوبه خاله جونم
ا.ت:آره عزیزم خوبم فقط یکم خسته ام
۵.۳k
۱۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.