آسمان آبی تر
آسمان ، آبی تر ،
آب ، آبی تر ...
من در ایوانم ،
رعنا سر حوض ،
رخت می شوید رعنا.
برگ ها می ریزد.
مادرم صبحی گفت:
موسم دلگیری است.
من به او گفتم:
زندگانی سیبی است ،
گاز باید زد ، با پوست.
زن همسایه در پنجره اش ،
تور میبافد ، می خواند.
من «ودا» می خوانم ،
گاهی نیز
طرح میریزم ؛
سنگی ، مرغی ، ابری...
آفتابی یکدست
سارها آمده اند
تازه لادن ها پیدا شده اند.
من اناری را ، می کنم دانه ،
و به دل می گویم:
خوب بود این مردم ،
دانه های دلشان پیدا بود.
می پرد در چشمم آب انار ،
اشک می ریزم ،
مادرم میخندد
رعنا هم...
#سهراب_سپهری
آب ، آبی تر ...
من در ایوانم ،
رعنا سر حوض ،
رخت می شوید رعنا.
برگ ها می ریزد.
مادرم صبحی گفت:
موسم دلگیری است.
من به او گفتم:
زندگانی سیبی است ،
گاز باید زد ، با پوست.
زن همسایه در پنجره اش ،
تور میبافد ، می خواند.
من «ودا» می خوانم ،
گاهی نیز
طرح میریزم ؛
سنگی ، مرغی ، ابری...
آفتابی یکدست
سارها آمده اند
تازه لادن ها پیدا شده اند.
من اناری را ، می کنم دانه ،
و به دل می گویم:
خوب بود این مردم ،
دانه های دلشان پیدا بود.
می پرد در چشمم آب انار ،
اشک می ریزم ،
مادرم میخندد
رعنا هم...
#سهراب_سپهری
- ۲.۸k
- ۰۴ مهر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط