هعی
هعی
من بدبخت دو شنبه ساعت 3 صبح اومدم پیش مامانم گفتم گلوم درد میکنه و حالم خوب نیست ، مامانم گلومو چک کرد و کف نخیر خیلی هم حالت خوبه باید بری مدرسه
من بدبختم یکم حالم بهتر شد و تو مدرسه اوایل سر درد شدید داشتم و رفتم معاون و اینا گفتم به خاطر الودگیه و منم قبول کردم 2 زنگ قبل از پایان مدرسه دیدم حالم وخیمه و بغل دستیم منو برد پیش بهداشت و بهداشت گف چته و منم گفتم سرم و گلوم و دلم و بدنم درد میکنه ، گف خب تو سرما خوردگی و بعد اومد این دستا هارا اورد و گف تب داری و منو برد تو دفتر تا به مامانم زنگ بزنم ، به مامانم زنگ زدم و از شانس برا اولین بار سرکار نبود و خونه بود اما برق رفته بود و گفته بود اگه به. اد بیاد دنبال من ، من باید تا طبقه 10 یه عالمه پله بیام و نمیشه برا همین گفت به مامان بزرگم زنگ میزنه و معاون گفت تو کلاس منتظر مامان بزرگم باشم
منم رفتم تو منتظر موندم ، زنگ اخر شد و کسی نیومد و منم حالم عین سگ وخیم بود و اخر مدرسه تموم شد ، من با حالم بدم رفتم پیش معاون گفتم چرا نیمدن ونباید و لبخند زد وفت مامانت زنگ زد مامان بزرگت خونه نیست و نمیتونه برا همین باید صبر کنی منم تو دلم گفتم خو الاغ میمردی میومدی دم کلاس و بم میگفتی تا من منتظر نمونم
بعد که اومدم خونه حالم خوب نبود و خوابیدم و ساعت 3 صب بیدار شدم و دیگه تا الن نتونستم بخوابم و مامانم خونه نی و خواهرم کپیده و منم با حال بدم میشستم دارم به دیوار نگا میکنم و هرچی میخوردم بالا میوردم
من بدبخت دو شنبه ساعت 3 صبح اومدم پیش مامانم گفتم گلوم درد میکنه و حالم خوب نیست ، مامانم گلومو چک کرد و کف نخیر خیلی هم حالت خوبه باید بری مدرسه
من بدبختم یکم حالم بهتر شد و تو مدرسه اوایل سر درد شدید داشتم و رفتم معاون و اینا گفتم به خاطر الودگیه و منم قبول کردم 2 زنگ قبل از پایان مدرسه دیدم حالم وخیمه و بغل دستیم منو برد پیش بهداشت و بهداشت گف چته و منم گفتم سرم و گلوم و دلم و بدنم درد میکنه ، گف خب تو سرما خوردگی و بعد اومد این دستا هارا اورد و گف تب داری و منو برد تو دفتر تا به مامانم زنگ بزنم ، به مامانم زنگ زدم و از شانس برا اولین بار سرکار نبود و خونه بود اما برق رفته بود و گفته بود اگه به. اد بیاد دنبال من ، من باید تا طبقه 10 یه عالمه پله بیام و نمیشه برا همین گفت به مامان بزرگم زنگ میزنه و معاون گفت تو کلاس منتظر مامان بزرگم باشم
منم رفتم تو منتظر موندم ، زنگ اخر شد و کسی نیومد و منم حالم عین سگ وخیم بود و اخر مدرسه تموم شد ، من با حالم بدم رفتم پیش معاون گفتم چرا نیمدن ونباید و لبخند زد وفت مامانت زنگ زد مامان بزرگت خونه نیست و نمیتونه برا همین باید صبر کنی منم تو دلم گفتم خو الاغ میمردی میومدی دم کلاس و بم میگفتی تا من منتظر نمونم
بعد که اومدم خونه حالم خوب نبود و خوابیدم و ساعت 3 صب بیدار شدم و دیگه تا الن نتونستم بخوابم و مامانم خونه نی و خواهرم کپیده و منم با حال بدم میشستم دارم به دیوار نگا میکنم و هرچی میخوردم بالا میوردم
۷۱۲
۰۴ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.