مدت ها میگذره از اون وقتایی ک من تو ویسگون ی پیج پر از ...

مدت ها میگذره از اون وقتایی ک من تو ویسگون ی پیج پر از هیجانات زندگیم داشتم
ی دختر بچه بودم
گاهی شاد
گاهی شر
گاهی زبون دراز
گاهی غمگین
و....
برام خیلی مهم بود این پیج
ب سختی نگهش داشتم
اما دیگه رمق نوشتن نیست
من نمیخاستم اینجوری بشه
حتی از اینکه تصور کنم دلی رو شکستم تنم میلرزه
من اشتباه زیاد،داشتم تو زندگیم
برای همشون توجیح اوردم،خودمو از عذاب وجدان نجات دادم
الانم هر چی فکر میکنم خودمو مقصر خیلی از داستانا نمیدونم
ولی خب دستم نمیره بنویسم،دلم سرد شده
دوس داشتم ب عقب برمیگشتم
ب اخرای دوره راهنماییم
بعد از اونجا ببعد میشدم ی بچه شهرستانی ساده...
ی دختر بچه ی معمولی
یه دختر لوس اصلن
_فکر این قوی و خاص و فلان و فلانیم ما،زمینم زد اخرش_
همه چیو عوض میکردم
درس
دانشگاه
استادا
هم کلاسیا
بعضی از دوستام
فعالیت هام...
شاید حالا حال بهتری داشتم
تو کلیات خوبم ها
مشکلم با جزعیات...
حرف زیاده،اما

لب خموش و دل پر از اواز هاست...
دیدگاه ها (۴)

دیشب داشتم مینوشتمخیلی راحتولی انگار یه چیزی گلوی قلم رو گرف...

علی رغم شلوغ پلوغیای اسفند و درگیری های ذهنیمچن روزی بود داش...

وسط اینهمه گیر و گرفتاری دنیاوسط اینهمه کارای خونهوسط کارای ...

استراحت دلچسب هم رسید#همدان۲۲بهمن🤗

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط