علی رغم شلوغ پلوغیای اسفند و درگیری های ذهنیم

علی رغم شلوغ پلوغیای اسفند و درگیری های ذهنیم
چن روزی بود داشتم راجب دانشگاه و درس مینوشتم ک بزارمش تو دفترم...
اما خب این پست انقد ک ذهنمو درگیر خودش کرده بود ک پیشی گرفت
دیشب داشتم ب این فک میکردم
چرا هیچ کسو بخاطر خودش ،همون جور ک هست
زمختِ،لطیفِ،هولِ،کندِ،باهوشه،بی زبونه،بیسلقیس،کم مهارته ،طلا دوسته،تنبله،زود رنجه،شکموئه،لاغره و.....هزار و یک چیز دیگه که طرف بدون تظاهر و نقش بازی کردن اونه،نمیخایم!؟
چرا همش دنبال تغییریم
_داری بامن میای بیرون اینو بپوش
_عروس مایی همه طلاهاتو بنداز
_چقد کند و فس فس کار میکنی،باید فرز باشی!
_باید درستو ادامه بدی،ما چجوری سرمونو تو فامیل بلند کنیم
......
هزار و یک تحمیل و تصمیم ک فقط بخاطر یک «من»
صورت میگیره و فرد خودش رو زیر بار این همه نمایش و گریم ،گم میکنه
ب معنای واقعی...
درست مثل زنی ک دوس داره لباس راحت تنش کنه و از افتاب افتاده روی فرش قرمز اتاق پذیراییش و هارمونیش با مبلمان سبز سیر و گلدونای سبزِ تاز جون گرفتش بعد سرمای پاییز و زمستون دلگیر، لذت ببره و نقش بزنه توی دفترش
اما باید یه مادر مهربون،خوش اخلاق،تمیز،مربی،خلاق و...یه همسر شیک و مرتب و خوشبو،با غذا و چای اماده ...
یه دختر دلسوز که پدرش رو دکتر میبره،ب مادرش سر میزنه و کمک میکنه
یه عروس ک تو همه جا مادر شوهر و پدرشوهرش رو همراهی میکنه
همه بهش میگن دوست داریم اما کی بخاطر اون چیزی ک خودش دوس داره باشه میخادش!؟ #ناردونه

پ.ن ذهنم خستس
‌پ.ن۲دلم پر تر از این حرفاس
پ.ن۳باختیم اخر بازی همه گی دست زدند...
پ.ن۴همه ی شهر به بیچارگی ام خندیدند...
دیدگاه ها (۱)

بیاین امروز براتون تعریف کنم چی ب سر درس و دانشگاهم اومد...ا...

من فقط خسته ام همینپ.ن قلبم داره میترکه...

دیشب داشتم مینوشتمخیلی راحتولی انگار یه چیزی گلوی قلم رو گرف...

مدت ها میگذره از اون وقتایی ک من تو ویسگون ی پیج پر از هیجان...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط