دستمرامشتمیکنموضربهایمحکمبهشانهاشمیزنمهیکل

دستم‌را‌مشت‌می‌کنم‌و‌ضربه‌ای‌محکم‌به‌شانه‌اش‌می‌زنم‌،هیکل‌بزرگی‌دارداماخودش‌را‌با‌آهنگ‌حرکت‌مشتم‌هماهنگ‌نمیکند‌و‌میگذارد‌اورا‌به‌عقب‌پرتا‌ب‌کرده‌و‌من‌را‌غافلگیر‌کند..با‌درد‌ناله‌می‌کندوقتی‌تلاش‌می‌کند‌بلند‌بشود‌او‌را‌هل‌داده‌و‌محکم‌زیر‌خودم‌نگهش‌می‌دارم..
«تاوقتی‌خودت‌رو‌جمع‌جور‌نکنی‌حق‌نداری‌بلند‌بشی!»
درکمال‌تعجب‌می‌بینم‌که‌فقط‌شانه‌هایش‌را‌بالا‌می‌اندازد‌حتی‌چشمک‌می‌زند«خیلی‌هم‌بهم‌سخت‌نمی‌گذره!»و‌دوباره‌مشتی‌به‌او‌می‌زنم‌..این‌بار‌شکمش‌..حداقل‌این‌قدر‌عقل‌دارد‌که‌دهانش‌را‌بسته‌و‌چشمانش‌را‌به‌طرزی‌آرامش‌بخش‌بی‌چشمک‌نگه‌دارد«حالا‌بهم‌بگو‌مشکلت‌چیه»چیزی‌ک‌به‌عنوان‌یه‌لبخند‌شروع‌شد‌حالا‌به‌اخم‌تبدیل‌می‌شود‌و‌سرش‌را‌رها‌کرده‌و‌روی‌زمین‌می‌گذارد‌سقف‌اتاق‌را‌بررسی‌می‌کند‌..بهتر‌از‌اینکه‌مثل‌احمق‌هارفتار‌کنه.
درحالی‌ک‌نمی‌توانم‌به‌چشمان‌کال‌نگاه‌کنم‌نجوا‌می‌کنم«دلم‌براش‌تنگ‌شده‌دلم‌برا‌ی‌کسی‌که‌فکر‌میکردم‌هست‌تنگ‌شده»
دوباره‌دستش‌پایم‌را‌پیدا‌می‌کند‌اما‌تماس‌دستش‌عجله‌ای‌و‌پر‌فشار‌نیست‌فقط‌یک‌یادآور‌است‌-من‌اینجا‌هستم-
«نمی‌دونم‌چی‌باعث‌می‌شه‌راحت‌تر‌بتونم‌فراموشش‌کنم‌اینکه‌فکر‌کنم‌از‌ابتدااین‌جوری‌نبوده‌..یا‌خیلی‌ساده‌فکر‌کنم‌از‌ابتدای‌تولدش‌یه‌هیولاست..‌البته‌ای‌کاش‌همین‌طور‌بود‌این‌طوری‌تنفر‌از‌اوکشتنش‌‌و‌فراموش‌کردنش‌خیلی‌راحت‌تر‌می‌شد»
بدون‌فکر‌کردن‌دراز‌می‌کشم‌و‌قلبم‌را‌روی‌قلبش‌می‌گذارم‌همزمان‌باهم‌می‌تپند‌و‌خاطرات‌یکسان‌مان‌را‌به‌رخ‌می‌کشند‌در‌برابر‌گردنش‌زمزمه‌می‌کنم«باید‌فراموشش‌کنیم‌حتی‌اگه‌این‌به‌معنای‌کشتنش‌باشه»انگشتانم‌لب‌هایش‌را‌‌پیدا‌می‌کنند‌«ولی‌ما‌قرار‌نیست‌بمیریم»خنده‌اش‌تو‌خالی‌و‌دردناک‌است‌دستانم‌را‌به‌آرامی‌عقب‌می‌زنم‌اما‌هرگز‌مچ‌دستم‌را‌رها‌نمی‌کند«می‌دونی‌چندنفر‌از‌کسانی‌که‌دوستشون‌داشتم‌تاحالا‌جلوی‌چشمانم‌جون‌شون‌رو‌از‌دست‌دادن؟»
می‌دانم‌که‌تپش‌نبضم‌را‌حس‌می‌کند‌و‌بیش‌از‌حد‌به‌او‌نزدیکم‌که‌بتوانم‌دردی‌را‌که‌برایش‌حس‌میکنم‌را‌مخفی‌کنم‌تقریبا‌به‌دل‌سوزی‌ام‌نیشخند‌می‌زند«اما‌نمی‌توانیم‌برای‌همیشه‌در‌افکار‌و‌خاطراتمان‌باقی‌بمانیم..»
پ.ن:‌ عکس‌ مربوط به سریال -مستر سان‌شاین-
پ.ن²: کپشن کتاب -شمشیر شیشه‌ای-

-
#𝑦𝑜𝑢𝑛𝑔𝑚𝑜𝑜𝑛
دیدگاه ها (۴۱)

بعضی روزها به اون‌حد از -خاطراتت- دست پیدامی‌کنی‌..که انگار ...

دلم برای اون پسره ها وون میسوزه..-من اصلا دلم براش نمیسوزه.....

my sweet night?#𝑳𝒊𝒌𝒆𝒕𝒓𝒐𝒖𝒃𝒍𝒆𝒅𝒘𝒂𝒕𝒆𝒓𝒓𝒖𝒏𝒏𝒊𝒏𝒈𝒄𝒐𝒍𝒅

یح بیب..اگر فکر میکنی داری تکراری میشی..پس ایندفعه من شروع م...

#خانومها_بخوانند #زن_زیرک_اینگونه_نیست 😔چند وقته که همسرم پی...

⭕️ سید هاشم الحیدری: ما همانند بنی اسرائیل نیستیم که وقتی حض...

چپتر ۱۴ _ تولد سایه، مرگ نورداخل محفظه شیشه ای.نفس های بریده...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط