باخبرم که جویایِ احوالم بودی؛ از دوستانم شنیده ام که زندگ
باخبرم که جویایِ احوالم بودی؛ از دوستانم شنیده ام که زندگیت بهار شده و شکوفه داده ای،
اما گاهی غصه دارِ من میشوی و به زردیِ پاییز میزنی؛
خبرم هست که دورِ تمامِ آن کافه هایِ دو نفره را خط کشیدی و نقشه شهر را عوض کرده ای؛
میگویند از همان روزی که پیشانیت را بوسیدم و گفتم مشکی که میپوشی به اندازه آسمانِ شب زیبا میشوی، رنگِ دیگری را به تن نکرده ای؛
خودم هم میدانستم دلهره امانت نمیدهد، غذا نمیخوری، اتاقت شبیه به سلولِ انفرادی میشود و ممکن است برای فراموش کردنِ من، دلِ مردِ دیگری را غرق در دریایِ زیبایی و آرامشت کنی؛
اما معشوقِ بی تابم، حالا که مینویسم، قلبم در گِروِ قلمم است و خیالم بر بلندایِ تارهای گیسوانِ سفیدِ مادر بودنت؛
گریه نکن جانم، نَم میکشی،
انسان خاک است، گِل میشود؛
تو زیبا بودی اما هرگز بی وفا نبودی؛
غصه نخور قلبِ من،
آینده پیشرفتش آنقدر برای انسان زیباست که هرگز دلی برای دیگری تنگ نخواهد شد؛
اگر اشک حروفِ سیاهی هایم را خیس نمکیرد، بیشتر از اینها برایت قلم میزدم تا بدانی هنوز در رگ هایم جریان داری؛
به رو به رو، به افق، به خوش بویِ با اراده ای که قرار است نامِ فرزندانت را انتخاب کند فکر کن و کمی آرام باش؛
نگرانِ من نباش عزیز تر از جانم؛
من خوبم، بهترم، بهتر خواهم شد،
فقط ریه هایم ابریست؛ من حالم خوب است
فقط شب ها تا خانه را پیدا کنم کمی طول میکشد؛
من خ و ب م...
.
نویسنده: میم عین
پیج اصلی: @snouwy
#عکس ، #تکست ، #عشق ، #نوستالژیک ، #داستان_کوتاه ، #شرح_پریشانی
اما گاهی غصه دارِ من میشوی و به زردیِ پاییز میزنی؛
خبرم هست که دورِ تمامِ آن کافه هایِ دو نفره را خط کشیدی و نقشه شهر را عوض کرده ای؛
میگویند از همان روزی که پیشانیت را بوسیدم و گفتم مشکی که میپوشی به اندازه آسمانِ شب زیبا میشوی، رنگِ دیگری را به تن نکرده ای؛
خودم هم میدانستم دلهره امانت نمیدهد، غذا نمیخوری، اتاقت شبیه به سلولِ انفرادی میشود و ممکن است برای فراموش کردنِ من، دلِ مردِ دیگری را غرق در دریایِ زیبایی و آرامشت کنی؛
اما معشوقِ بی تابم، حالا که مینویسم، قلبم در گِروِ قلمم است و خیالم بر بلندایِ تارهای گیسوانِ سفیدِ مادر بودنت؛
گریه نکن جانم، نَم میکشی،
انسان خاک است، گِل میشود؛
تو زیبا بودی اما هرگز بی وفا نبودی؛
غصه نخور قلبِ من،
آینده پیشرفتش آنقدر برای انسان زیباست که هرگز دلی برای دیگری تنگ نخواهد شد؛
اگر اشک حروفِ سیاهی هایم را خیس نمکیرد، بیشتر از اینها برایت قلم میزدم تا بدانی هنوز در رگ هایم جریان داری؛
به رو به رو، به افق، به خوش بویِ با اراده ای که قرار است نامِ فرزندانت را انتخاب کند فکر کن و کمی آرام باش؛
نگرانِ من نباش عزیز تر از جانم؛
من خوبم، بهترم، بهتر خواهم شد،
فقط ریه هایم ابریست؛ من حالم خوب است
فقط شب ها تا خانه را پیدا کنم کمی طول میکشد؛
من خ و ب م...
.
نویسنده: میم عین
پیج اصلی: @snouwy
#عکس ، #تکست ، #عشق ، #نوستالژیک ، #داستان_کوتاه ، #شرح_پریشانی
۱۶.۶k
۲۸ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.