خنده های تو

خنده های تو
دل ضربه های فراموش شده ی من است
مجبور نیستی بخندی
مجبور نیستی دلم را
هر بار از جا بکنی
ببین!
خنده های تو مرا پرت می کند توی گردباد دوست داشتن...
من از این گردباد می ترسم
بی زحمت نخند!
لبخند هم نزن!
اصلا چرا زل زده ای به دلهره های من!؟
خنده های تو بذر شعر است
تو که شعرهای گره خورده به مرا نمی بینی...
نمی خوانی...
نمی دانی...
لبخند هایت را توی دامنم می ریزی که چه!؟
هر چه آتش است
از گور همین شعرهاست!
من نمی خواهم از نو شاعر شوم!
بی زحمت نخند!



"مهدیه لطیفی"
دیدگاه ها (۲)

‌تو نَباشی ماندن به چه دَردی می خورد؟به کدام شَهر بروَم که ح...

بخند! تا این انحنای بی‌همتابهانه‌ای دستم بدهدکه هر شب زندگی ...

از تو چه پنهان ای ماه منظرچنان به دل نشسته ایکه مالکِ روح و ...

تو را از لا به لای شلوغی های زندگیم‌ بیرون آوردم.تورا از میا...

مادر نامت را که می نویسمقلم می لرزددل می لرزدجهان آرام می شو...

پرسیدم: «چند تا منو دوست نداری؟»روی یک تکه از نیمرو، نمک پاش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط