پارت دوازدهم

پارت دوازدهم ...!
گل های رز یونسی ...!
آفتاب کله اتاق رو روشن کرده بود چان که تازه از خواب بیدار شده بود سمت‌ پنجره رفت و به تماشای دریای خوش رنگ صبح پرداخت ناگهان چشمش به سونگمین خفته افتاد زیبایی اون وصف نشدنی بود در دنیای چان اون زیباترین فرد بود ...چشمای چان رو صورت سونگمین ثابت موند مژه های بلند روی گونه هایش سایه انداخته بود و لب های نیمه بازش نفس آرامی داشت چان لبخند زد یاد حرف های دیشب سونگمین افتاد حرف هایی که چان رو دیوانه میکرد سونگمین قلب آشفته اون رو تصاحب کرده بود بدون اینکه خودش بدونه کمی مکث کرد سپس به آرامی سمت تخت رفت نمی خواست آرامش سونگمین رو به هم بزنه رو لبه تخت نشست و با نوک انگشتاش مو های سونگمین که روی پیشونیش ریخته بود کنار زد ناگهان پلک های سونگمین لرزید و چشمانش کم کم باز شد ابتدا کمی گیج بها اطراف نگاه کرد سپس نگاهش به چان افتاد لبخند کیوت و بچگانه روی لب هایش نشست ( استی ها میدونید کدوم لبخند ها رو میگم به پست بستنی چانمین یه سری بزنید می فهمید کدوم لبخند ها رو میگم کیوت و خوردنی ) 
سونگمین با صدای گرفته* : صبح بخیر
چان با یه لبخند گرم* : صبح بخیر خوب خوابیدی ؟
سونگمین چند بار پلک زد و سعی کرد کامل بیدار بشه : اره فک کنم
کمی جابه جا شو و به سمت چان برگشت ؛ تو زودتر بیدار شدی؟
چان : اره این منظره رو از دست ندادم ( چان به پنجره اشاره میکند ) گفتم شاید تو هم دلت بخواد ببینی 
سونگمین سرش رو تکان داد و به سمت پنجره چرخید : چه قشنگه
بعد نگاهی به چان انداخت: امروز باید بریم باغ درسته؟
چان : اره بریم پایین صبحانه بخوریم بعد آماده شیم بریم باغ
هوای صبحگاهی خنک بود و حس خیلی خوبی میداد چان و سونگمین با هیجان وارد باغ شدند منظره پیش رو نفس شون رو بند آورد باغ پر از گل های رز رنگارنگ که عطرشون کله باغ رو پر کرده بود اونجا پر از گل های زیبا و متفاوت بود که خیلی هاشو تا حالا ندیده بودند پروانه ها با بال های رنگی شون روی گل ها میرقصیدن و باغ رو خیلی زیباتر میکردند در وسط باغ یه حوض سنگی بزرگ قدیمی بود که آب زلالش زیر نور خورشید می درخشید یه فواره بزرگ هم وسط بود که آب از دهن مجسمه سنگی بیرون می ریخت چشم چان به حوض افتاد لبخندی زد و رو به سونگمین گفت : اونجا رو ببینیم فکر کنم وقتشه به آرزو بکنیم
سونگمین که داشت از تماشای گل ها لذت میبرد سرش رو بلند کرد و با دیدن حوض چشم هاش برق زد یهو انگار چیزی یادش اومده باشه گفت : اه من وو تا سکه دارم بیا باهم آرزو کنیم
#Chanmin
#YV
دیدگاه ها (۱)

Bang Chan...! 💙🐺˚˙༓࿇༓˙˚˙༓࿇༓˙˚˙༓࿇༓˙˚#Stray_kids#Bang_Chan#Lee...

Bang Chan...! 💙🐺˚˙༓࿇༓˙˚˙༓࿇༓˙˚˙༓࿇༓˙˚#Stray_kids#Bang_Chan#Lee...

زیبا بودی بسیار ...!Changbin...! 💙🐇🐖Dwaekki...!💙🐇🐖˚˙༓࿇༓˙˚˙༓࿇...

Stray kids...! 💙˚˙༓࿇༓˙˚˙༓࿇༓˙˚˙༓࿇༓˙˚#Stray_kids#Bang_Chan#Lee...

میان دو نگاه

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط