تکپارتی تهیونگ
تکپارتی تهیونگ
های من پارک یونا ام یه ساله که با تهیونگ دوستم مادوتا تو کافه کار میکنیم
های من کیم تهیونگ چند ساله که با یونا دوستم میخواستم امروز بهش عشقمو اعتراف کنم اما این هانول نمیزاره
اما من زنگ میزنم
بوق بوق بوق
یونا:آلو سلام
تهیونگ:سلام یونا خوبی
یونا: اره خوبم ممنون کاری داشتی
تهیونگ:اره میخواستم بگم امشب ساعت ۸ تو کافه ..... میبینمت
یونا:اوک پس بای
تهیونگ:بای
هانول:به کی زنگ زدی
تهیونگ:دوستم
هانول :آها منو میبری فروشگاه ....
تهیونگ :اره
ویو تهیونگ
مطمعن بودم میخواد طولش بده من به قرارم نرسم ولی کور خونده
یک ساعت بعد
هانول:کارم تموم شد
تهیونگ:اوکی
هانول:میگم با دختر قرار داری؟
تهیونگ:نه پسره
چند دقیقه بعد
رسیدیم
تهیونگ :رفتم سمت کافه یونا رو دیدم که اونجا نشسته بود
تهیونگ:سلام
یونا:ها سلام تهیونگ
سفارش دادن
تهیونگ: میخوام یه چیزی بگم
یونا:بگو
تهیونگ:من بهت علاقه دارم
بعد بلند شد و از تو جیبش حلقه درآورد و زانو زد
با من ازدواج میکنی لیدی زیبا
یونا : تو شک بود که گفت البته که اره
حلقه رودستش کرد
همدیگرو بغل کردن
هانول: که پسر بود
تهیونگ :من از این به بعد زن دارم خدافظ خانوم کیم هانول
هانول بغض کرده بود و رفت
تهیونگ و یونا هم با همدیگه ازدواج کردن
هانول هم موند با کلی خاطره
درخواستی تکپارتی
♥️مایل به حمایت♥️
های من پارک یونا ام یه ساله که با تهیونگ دوستم مادوتا تو کافه کار میکنیم
های من کیم تهیونگ چند ساله که با یونا دوستم میخواستم امروز بهش عشقمو اعتراف کنم اما این هانول نمیزاره
اما من زنگ میزنم
بوق بوق بوق
یونا:آلو سلام
تهیونگ:سلام یونا خوبی
یونا: اره خوبم ممنون کاری داشتی
تهیونگ:اره میخواستم بگم امشب ساعت ۸ تو کافه ..... میبینمت
یونا:اوک پس بای
تهیونگ:بای
هانول:به کی زنگ زدی
تهیونگ:دوستم
هانول :آها منو میبری فروشگاه ....
تهیونگ :اره
ویو تهیونگ
مطمعن بودم میخواد طولش بده من به قرارم نرسم ولی کور خونده
یک ساعت بعد
هانول:کارم تموم شد
تهیونگ:اوکی
هانول:میگم با دختر قرار داری؟
تهیونگ:نه پسره
چند دقیقه بعد
رسیدیم
تهیونگ :رفتم سمت کافه یونا رو دیدم که اونجا نشسته بود
تهیونگ:سلام
یونا:ها سلام تهیونگ
سفارش دادن
تهیونگ: میخوام یه چیزی بگم
یونا:بگو
تهیونگ:من بهت علاقه دارم
بعد بلند شد و از تو جیبش حلقه درآورد و زانو زد
با من ازدواج میکنی لیدی زیبا
یونا : تو شک بود که گفت البته که اره
حلقه رودستش کرد
همدیگرو بغل کردن
هانول: که پسر بود
تهیونگ :من از این به بعد زن دارم خدافظ خانوم کیم هانول
هانول بغض کرده بود و رفت
تهیونگ و یونا هم با همدیگه ازدواج کردن
هانول هم موند با کلی خاطره
درخواستی تکپارتی
♥️مایل به حمایت♥️
۴.۳k
۱۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.