احد چگینی
استاد "احد چگینی" فرزند "عزيزاله" شاعر، نویسنده، روزنامهنگار و از فعالان فرهنگی و سیاسی، زادهی ۱۱ دی ماه ۱۳۴۸ در قزوین است.
▪نمونهی شعر فارسی:
(۱)
من ايلياتی زادهای بیشيله پيله
همسايهام با عمر و عاصان قبيله
در اين طرف ما ساده دلها، پاپتیها
در آن طرف چرچيلهای مكر و حيله
فرق است بين ماديان يال در باد
با گلهی آخور پرستان طويله
من عاشق پروازم و حتی اگر هم
پوسيده گردد استخوانم پشت ميله
من باطناً پروانهای آتش نژادم
يك روز بيرون ميزنم از كنج پيله.
(۲)
صدایی، در سکوت غار، ممنوع!
ورود خار، در گُلزار، ممنوع!
از این پس، آب ها، باید، بدانند،
که: گَندیدن، در آب انبار، ممنوع!
و، ننویسد، کس ای، روی سپیدار:
ورود دسته های سار، ممنوع!
در اطراف مزارع، این حوالی،
صدای روُیِش دیوار، ممنوع!
قناری را، به جرم خاندن، این جا،
کِشیدن، با قفس، بر دار، ممنوع!
به پونه، حق ندارد، کس، بگوید،
که: روُیِش، پیش روی مار، ممنوع!
شب ای، دیدم که، در کوچه، نوشتند:
ورود چادر گُلدار، ممنوع!
شده، خانه نشین، مادر بزرگام؛
عبور از کوچه و، بازار، ممنوع!
دگر، خسته شدم، از هر چه، تکرار؛
از این پس، واژهی تکرار، ممنوع!.
(۳)
[زاگرس]
هزاران سال است
كه تنهايیام را
برای سنگها مینويسم
در "سنگ نبشتهها"
و چشمهای مردان قبیلهام را
در چشمههای خودروی اين كوه مینوشم
در "گردو بردینه"
چرا؟
چرا فرياد شبانان اين كوه را هيچ پيغمبری به آسمان نمیبرد؟
مگر مردان اين كوه چه كم از موسی و شعيب دارند؟
چرا "زاگرس" را "حرا" ننامم؟
وقتی كه "بابا طاهر" به اوج آسمان عروج میكند؟
گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
▪نمونهی شعر فارسی:
(۱)
من ايلياتی زادهای بیشيله پيله
همسايهام با عمر و عاصان قبيله
در اين طرف ما ساده دلها، پاپتیها
در آن طرف چرچيلهای مكر و حيله
فرق است بين ماديان يال در باد
با گلهی آخور پرستان طويله
من عاشق پروازم و حتی اگر هم
پوسيده گردد استخوانم پشت ميله
من باطناً پروانهای آتش نژادم
يك روز بيرون ميزنم از كنج پيله.
(۲)
صدایی، در سکوت غار، ممنوع!
ورود خار، در گُلزار، ممنوع!
از این پس، آب ها، باید، بدانند،
که: گَندیدن، در آب انبار، ممنوع!
و، ننویسد، کس ای، روی سپیدار:
ورود دسته های سار، ممنوع!
در اطراف مزارع، این حوالی،
صدای روُیِش دیوار، ممنوع!
قناری را، به جرم خاندن، این جا،
کِشیدن، با قفس، بر دار، ممنوع!
به پونه، حق ندارد، کس، بگوید،
که: روُیِش، پیش روی مار، ممنوع!
شب ای، دیدم که، در کوچه، نوشتند:
ورود چادر گُلدار، ممنوع!
شده، خانه نشین، مادر بزرگام؛
عبور از کوچه و، بازار، ممنوع!
دگر، خسته شدم، از هر چه، تکرار؛
از این پس، واژهی تکرار، ممنوع!.
(۳)
[زاگرس]
هزاران سال است
كه تنهايیام را
برای سنگها مینويسم
در "سنگ نبشتهها"
و چشمهای مردان قبیلهام را
در چشمههای خودروی اين كوه مینوشم
در "گردو بردینه"
چرا؟
چرا فرياد شبانان اين كوه را هيچ پيغمبری به آسمان نمیبرد؟
مگر مردان اين كوه چه كم از موسی و شعيب دارند؟
چرا "زاگرس" را "حرا" ننامم؟
وقتی كه "بابا طاهر" به اوج آسمان عروج میكند؟
گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
۲.۲k
۰۹ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.