part 19
فیلیکس = فقط باید به دو تا گروه سه نفره تقسیم شیم من میرم گروه بابا اینا
لیا = باشه منم با جونگین و رزی
////// اونا بازی کردن و بازم هیونجین و جو لیا و فیلیکس بردن /////////
هیونجین = اولش گفتم ما برنده ایم
رزی = نه خیر شما تقلب کردین
جولیا = عمه بازی ها تقلب کردنی نبود
فیلیکس = راست میگه مامان
جولیا = وایی غروب شد برقا نمی....
// برقا اومد //
جولیا = عهه
فیلیکس = اههه من خیلی خستم بعد ناهار میرم میخوابم
جولیا = منم همین طور
همه = موافقیم
ویو جولیا =
بعد ناهار هر چقدر تلاش کردم بخوابم خوابم نمیبرد خیلی خسته بودما ولی خوابم نمیرد از بغل فیلیکس اومدم بیرون و رفتم حیاط تا
هوا بخورم رو تاب نشسته بودم که...
ویو فیلیکس =
خواب بودم که با تکون خوردن چیزی بیدار شدم دیدم جولی داره میره من دنبالش رفتم دیدم داره میره حیاط هوا یکم سرد بود یه پتو
ورداشتم و رفتم انداختم روش و بغل گوشش اروم گفتم...
فیلیکس = عشقم چرا نخوابیدی ..
جولیا = هر کاری کردم خوابم نبرد
فیلیکس = // میشینه کنارش و سر جولیا رو میزاره رو شونش // الان چشماتو ببند و سعی کن بخوابی
جولیا = خوابش برد // فیلیکس هم سرشو گذاشت رو سر جولیا و خوابیدن //
// بچه ها همون موقع که بچه رفتن حیاط لیا بیدار بود و داشت از بالکن نگاهشون میکرد رفت بقیه رو هم صدا زد اروم رفت پایین و
ازشون عکس گرفت و گذاشت تو پاکت و گذاشت رو تخت فیلیکس ///
ویو شب از زبان جولیا =
با پاچیده شدن اب از خواب بیدار شدم و از رو تاب افتادم و بلا فاصله فیلیکس هم افتاد روم و لبامون خرد به هم که متوجه شدیم
بزرگترا دارن از خنده میترکن
لیا = باشه منم با جونگین و رزی
////// اونا بازی کردن و بازم هیونجین و جو لیا و فیلیکس بردن /////////
هیونجین = اولش گفتم ما برنده ایم
رزی = نه خیر شما تقلب کردین
جولیا = عمه بازی ها تقلب کردنی نبود
فیلیکس = راست میگه مامان
جولیا = وایی غروب شد برقا نمی....
// برقا اومد //
جولیا = عهه
فیلیکس = اههه من خیلی خستم بعد ناهار میرم میخوابم
جولیا = منم همین طور
همه = موافقیم
ویو جولیا =
بعد ناهار هر چقدر تلاش کردم بخوابم خوابم نمیبرد خیلی خسته بودما ولی خوابم نمیرد از بغل فیلیکس اومدم بیرون و رفتم حیاط تا
هوا بخورم رو تاب نشسته بودم که...
ویو فیلیکس =
خواب بودم که با تکون خوردن چیزی بیدار شدم دیدم جولی داره میره من دنبالش رفتم دیدم داره میره حیاط هوا یکم سرد بود یه پتو
ورداشتم و رفتم انداختم روش و بغل گوشش اروم گفتم...
فیلیکس = عشقم چرا نخوابیدی ..
جولیا = هر کاری کردم خوابم نبرد
فیلیکس = // میشینه کنارش و سر جولیا رو میزاره رو شونش // الان چشماتو ببند و سعی کن بخوابی
جولیا = خوابش برد // فیلیکس هم سرشو گذاشت رو سر جولیا و خوابیدن //
// بچه ها همون موقع که بچه رفتن حیاط لیا بیدار بود و داشت از بالکن نگاهشون میکرد رفت بقیه رو هم صدا زد اروم رفت پایین و
ازشون عکس گرفت و گذاشت تو پاکت و گذاشت رو تخت فیلیکس ///
ویو شب از زبان جولیا =
با پاچیده شدن اب از خواب بیدار شدم و از رو تاب افتادم و بلا فاصله فیلیکس هم افتاد روم و لبامون خرد به هم که متوجه شدیم
بزرگترا دارن از خنده میترکن
- ۶.۱k
- ۲۷ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط