پارت نوزدهم
#پارت_نوزدهم
کیان جلوتر اومد رزمهر و بغل کرد جلوی صورتش گرفت و چن بار تکونش دادولی رزمهر همچنان دست به سینه و با اخم بود
_دفته باشم من هنوز لباس نتریدم
کیان تو گلو خندید و گفت
_بره تی لباس میخوای توتولو؟
از لحن کیان دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم و تقریبا منفجر شدم
_برا تروسیت
خندم خشک شد که روژان اومد بیرون و رزمهرو از کیان گرفت
_ببخشید این بچه باز بلبل زبونی کرد
زیر لب گفتم
_نه خواهش میکنم...خیلی شیرینه
و چشمکی حوالش کردم که ریز خندید و با روژان رفتن بالا.
_زیاد جدیش نگیر بچس
_اوهوم...نگرفتم
_برو بالا مامانم کارِت داره
سرمو تکون دادم و از پله ها بالا رفتم.نمی دونستم چی باید بگم.اصلا قراره با چجور ادمی حرف بزنم.سه بار به در زدم و بعد صدایی سرد و بی حس گفت
_بیا تو
یخ کردم.با دستی عرق کرده وارد اتاق شدم.خانومی روی صندلی راحتینشسته بودو به باغ بیرون خیره شده بود.کمی جلو تر رفتم و رو بروش ایستادم.با سری پایین زیر لب سلام کردم که متقابلا جوابمو داد
_کیان برات گفت که چجوری پیدات کرده؟
اب دهنمو قورت دادمو گفتم
_بله..یه چیزایی بهم گفتن ولی...خودم...چیزی به یاد نمیارم
_که اینطور
چند لحظه ای به سکوت گذشت که گفت
_تو...امشب ازینجا میری
کیان جلوتر اومد رزمهر و بغل کرد جلوی صورتش گرفت و چن بار تکونش دادولی رزمهر همچنان دست به سینه و با اخم بود
_دفته باشم من هنوز لباس نتریدم
کیان تو گلو خندید و گفت
_بره تی لباس میخوای توتولو؟
از لحن کیان دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم و تقریبا منفجر شدم
_برا تروسیت
خندم خشک شد که روژان اومد بیرون و رزمهرو از کیان گرفت
_ببخشید این بچه باز بلبل زبونی کرد
زیر لب گفتم
_نه خواهش میکنم...خیلی شیرینه
و چشمکی حوالش کردم که ریز خندید و با روژان رفتن بالا.
_زیاد جدیش نگیر بچس
_اوهوم...نگرفتم
_برو بالا مامانم کارِت داره
سرمو تکون دادم و از پله ها بالا رفتم.نمی دونستم چی باید بگم.اصلا قراره با چجور ادمی حرف بزنم.سه بار به در زدم و بعد صدایی سرد و بی حس گفت
_بیا تو
یخ کردم.با دستی عرق کرده وارد اتاق شدم.خانومی روی صندلی راحتینشسته بودو به باغ بیرون خیره شده بود.کمی جلو تر رفتم و رو بروش ایستادم.با سری پایین زیر لب سلام کردم که متقابلا جوابمو داد
_کیان برات گفت که چجوری پیدات کرده؟
اب دهنمو قورت دادمو گفتم
_بله..یه چیزایی بهم گفتن ولی...خودم...چیزی به یاد نمیارم
_که اینطور
چند لحظه ای به سکوت گذشت که گفت
_تو...امشب ازینجا میری
۱.۸k
۰۳ فروردین ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.