سر یکی از امتحانا کتاب دوستم دست من مونده بود
سر یکی از امتحانا کتاب دوستم دست من مونده بود
.. و جور نشد بیاد ازم بگیرتش
نتونست بخونه و برگه امتحانشو خالی داد.
بعد از اون همش باهام سرد بود. تا وقتی کارنامه گرفتیم و فهمید منم برگمو خالی دادم، چون اون نتونسته بود بخونه...
منم که خونده بودم چیزی ننوشته بودم
بعد از اون خیلی تلاش کرد دوباره بهم نزدیک بشه اما من دیگه نخواستمش...
چون باورم نداشت.
این باور داشتنه خیلی مهم تر از دوست داشتنه... خیلی.
.. و جور نشد بیاد ازم بگیرتش
نتونست بخونه و برگه امتحانشو خالی داد.
بعد از اون همش باهام سرد بود. تا وقتی کارنامه گرفتیم و فهمید منم برگمو خالی دادم، چون اون نتونسته بود بخونه...
منم که خونده بودم چیزی ننوشته بودم
بعد از اون خیلی تلاش کرد دوباره بهم نزدیک بشه اما من دیگه نخواستمش...
چون باورم نداشت.
این باور داشتنه خیلی مهم تر از دوست داشتنه... خیلی.
۴.۱k
۰۶ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.