یلدای فراق!
امشب نشسته ام به رغم وعده و قول وقرارها
از نو شماره کنم باتو قرار ومدارها
پاییز می رود از کف من، نیستی نگار!
کی می شود تمام، قصه ی این انتظارها
گفتی قرار ما حوالی پاییز و گاه گاه
باهم قدم زدن، شنیدن و گفتن، شعارها!
پایان گرفت فرصت پاییز و من هنوز
درحسرتم که با تو بگذرم از این حصارها
یک فصل عاشقی به سرآمد بدون تو
بابغض من گذشت لحظه لحظه ی آن بی شمارها
بی تاب دست های گرم تو بودم دراین خزان
سرما گرفت دست مرا جای تو بین غبارها
یک کوچه بود ویکصد هزار آرزوی کال
با برگ های اوفتاده زیر قدوم نگارها
کتمان نمی کنم به رغم عذابی که می کشم
آن «کوچه را قدم زده ام بی تو بارها»
از های وهوی و خش خش برگ و قدم های عاشقم
می شد شنید قصه ی من را هزارها
باکوله باری از خاطره ی تلخ هجر تو
یلدا رسید و شد شب ما بیقرارها
تنها نه من که در شب یلدا بدون تو
خون گشته از فراق قلب تمام انارها!
یلدا برای من کنایه ز زلف بلند توست
چون این غزل که بافتم از مضرب گیسو وتارها
یلدای بی کسی است، یخ زده رویای "خیس" من
"باران" گرفت، کاش رسد نوبت بوس وکنارها!
#حسن_زارع#خیس_باران
#شیراز_۲۷آذرماه_۱۴٠۱
از نو شماره کنم باتو قرار ومدارها
پاییز می رود از کف من، نیستی نگار!
کی می شود تمام، قصه ی این انتظارها
گفتی قرار ما حوالی پاییز و گاه گاه
باهم قدم زدن، شنیدن و گفتن، شعارها!
پایان گرفت فرصت پاییز و من هنوز
درحسرتم که با تو بگذرم از این حصارها
یک فصل عاشقی به سرآمد بدون تو
بابغض من گذشت لحظه لحظه ی آن بی شمارها
بی تاب دست های گرم تو بودم دراین خزان
سرما گرفت دست مرا جای تو بین غبارها
یک کوچه بود ویکصد هزار آرزوی کال
با برگ های اوفتاده زیر قدوم نگارها
کتمان نمی کنم به رغم عذابی که می کشم
آن «کوچه را قدم زده ام بی تو بارها»
از های وهوی و خش خش برگ و قدم های عاشقم
می شد شنید قصه ی من را هزارها
باکوله باری از خاطره ی تلخ هجر تو
یلدا رسید و شد شب ما بیقرارها
تنها نه من که در شب یلدا بدون تو
خون گشته از فراق قلب تمام انارها!
یلدا برای من کنایه ز زلف بلند توست
چون این غزل که بافتم از مضرب گیسو وتارها
یلدای بی کسی است، یخ زده رویای "خیس" من
"باران" گرفت، کاش رسد نوبت بوس وکنارها!
#حسن_زارع#خیس_باران
#شیراز_۲۷آذرماه_۱۴٠۱
۲۳.۸k
۲۷ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.