اسلاید : ۱ بلوز لیسا ۲ شلوار "
اسلاید : ۱_ بلوز لیسا ۲_ شلوار "
امروز امتحانم سخت بود ولی شب بیدار موندم نوشتم😭🫠🩷
ی لایک و کامنت هم شمارو نمیکشه 😔💔
آدم درست حسابی مثل کاسپر ک ساعت ۳ صب جواب تلفن بده بگه چی شده سالمی بیام دنبالت ببرمت بیرون هم آرزوست ... 😭😍🥹❤️
خوشبحال دوس دخترش ... عررررر... فشار چیه فشار تومه 😭🫠🌱
پارت ⅝
___________________________
توجهی ب هوا نداشت یکدفعه هوا سرد شد اونم جز تیشرت سیاه با نوشتهی 【?...Please love me 】رو پوشیده بود هر وقت این تیشرت رو میپوشید لیسا بخاطر رنگش بهش غر میزد و میگفت:
" آخه سیاه هم رنگه ؟ کلی رنگ دیگه وجود داره! کلی تیشرت رنگا رنگ داری آخه سیاه ؟ "
بعدشم نامجون حرصی میشد و همون جا لباسش رو در میآورد
" عهههههههه "
لیسا هم با خوشحالی بهش نگاه میکرد
" الان میرم ی تیشرت زرد خوش رنگ برات میارم "
میرفت و با یک تیشرت دیگه بر میگشت ک روش نوشته بود: 【...Every person is not [human]】
"اینو بپوش "
نامجون هم جیزی نمیتونست بگه
" باشه "
لیسا در گوشش با لهجه انگلیسی ک نامجون دوسش داشت زمزمه میکرد:
" Yes "
نامجون تعجب میکرد ولی یادش می افتاد جواب سوال روی تیشرتش هست و لبخند میزد ... . از افکارش بیرون اومد سردش بود سوار ماشین شد و ب سمت خونه رفت ... .
'پرش زمانی '
صب بود با حس درد شدید در بدنش بلند شد عطسه ای کرد فهمیده بود ک سرما خورده کل شب رو مش.روب خورده بود و آخر هم رفته بود تو اتاق کار لیسا خوابیده بود ک هنوز بوی ادکلنش رو میداد و خوابیده بود ... .
از اتاق بیرون اومد در یخچال رو باز کرد تا چیزی بخوره ولی چیزی جز مش.روب نبود خودش این کار رو کرده بود .،..
تلفنش زنگ خورد بی حال برداشت حتی ب اسمش هم نگاه نکرد مخاطب [ 💛✨🌱🕊My life ] بود ...
Namjoon:
"الو ...؟(با صدای گرفته و سرما خورده ) "
Lisa:
" سلام خوبی غذا خوردی ...؟ "
نذاشت جواب بده
" سرما خوردی قشنگ معلومه ک دیروز رفتم لب دریا و تاشب اونجا بود "
خواست حرفی بزنه
" حرف نزن تار هاس صوتیت اذیت میشن میام پیشت "
★لیسا ک قطع کرد نامجون خرررر ذوق بود چند بار بالا پایین پرید ولی داد نکشید چون لیسا گفته بود تار های صوتیش اذیت میشه آروم ک شد چن دیقه بعد صدای باز شدن فقل در اومد ... اومد بگه هوی بدون اجاره اومدی تو خونم. با لیسا مواجه شد خواست بره سمتش بقلش کنه ولی سرما خورده بود بد تر از اونم این بود ک یاد اخبار افتاد ... .
کلی نایلون دست لیسا بود ...
Namjoon:
" بده منم یکی رو ور دارم ..."
Lisa:
" اولن سلام دومن تو ماشین هنوز هست برو ور دار "
رفت ورداشت همه رو و برگشت لیسا خواست یک بار دیگه بره بیرون ک دید نامجون همه رو آورده خواست ازش چن تا رو بگیره و بهش کمک کنه
Namjoon:
"همین ک اومدی کلیه خودم میارم برو در ماشین رو قفل کن "
امروز امتحانم سخت بود ولی شب بیدار موندم نوشتم😭🫠🩷
ی لایک و کامنت هم شمارو نمیکشه 😔💔
آدم درست حسابی مثل کاسپر ک ساعت ۳ صب جواب تلفن بده بگه چی شده سالمی بیام دنبالت ببرمت بیرون هم آرزوست ... 😭😍🥹❤️
خوشبحال دوس دخترش ... عررررر... فشار چیه فشار تومه 😭🫠🌱
پارت ⅝
___________________________
توجهی ب هوا نداشت یکدفعه هوا سرد شد اونم جز تیشرت سیاه با نوشتهی 【?...Please love me 】رو پوشیده بود هر وقت این تیشرت رو میپوشید لیسا بخاطر رنگش بهش غر میزد و میگفت:
" آخه سیاه هم رنگه ؟ کلی رنگ دیگه وجود داره! کلی تیشرت رنگا رنگ داری آخه سیاه ؟ "
بعدشم نامجون حرصی میشد و همون جا لباسش رو در میآورد
" عهههههههه "
لیسا هم با خوشحالی بهش نگاه میکرد
" الان میرم ی تیشرت زرد خوش رنگ برات میارم "
میرفت و با یک تیشرت دیگه بر میگشت ک روش نوشته بود: 【...Every person is not [human]】
"اینو بپوش "
نامجون هم جیزی نمیتونست بگه
" باشه "
لیسا در گوشش با لهجه انگلیسی ک نامجون دوسش داشت زمزمه میکرد:
" Yes "
نامجون تعجب میکرد ولی یادش می افتاد جواب سوال روی تیشرتش هست و لبخند میزد ... . از افکارش بیرون اومد سردش بود سوار ماشین شد و ب سمت خونه رفت ... .
'پرش زمانی '
صب بود با حس درد شدید در بدنش بلند شد عطسه ای کرد فهمیده بود ک سرما خورده کل شب رو مش.روب خورده بود و آخر هم رفته بود تو اتاق کار لیسا خوابیده بود ک هنوز بوی ادکلنش رو میداد و خوابیده بود ... .
از اتاق بیرون اومد در یخچال رو باز کرد تا چیزی بخوره ولی چیزی جز مش.روب نبود خودش این کار رو کرده بود .،..
تلفنش زنگ خورد بی حال برداشت حتی ب اسمش هم نگاه نکرد مخاطب [ 💛✨🌱🕊My life ] بود ...
Namjoon:
"الو ...؟(با صدای گرفته و سرما خورده ) "
Lisa:
" سلام خوبی غذا خوردی ...؟ "
نذاشت جواب بده
" سرما خوردی قشنگ معلومه ک دیروز رفتم لب دریا و تاشب اونجا بود "
خواست حرفی بزنه
" حرف نزن تار هاس صوتیت اذیت میشن میام پیشت "
★لیسا ک قطع کرد نامجون خرررر ذوق بود چند بار بالا پایین پرید ولی داد نکشید چون لیسا گفته بود تار های صوتیش اذیت میشه آروم ک شد چن دیقه بعد صدای باز شدن فقل در اومد ... اومد بگه هوی بدون اجاره اومدی تو خونم. با لیسا مواجه شد خواست بره سمتش بقلش کنه ولی سرما خورده بود بد تر از اونم این بود ک یاد اخبار افتاد ... .
کلی نایلون دست لیسا بود ...
Namjoon:
" بده منم یکی رو ور دارم ..."
Lisa:
" اولن سلام دومن تو ماشین هنوز هست برو ور دار "
رفت ورداشت همه رو و برگشت لیسا خواست یک بار دیگه بره بیرون ک دید نامجون همه رو آورده خواست ازش چن تا رو بگیره و بهش کمک کنه
Namjoon:
"همین ک اومدی کلیه خودم میارم برو در ماشین رو قفل کن "
۲.۶k
۱۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.