قسمت ²از پارت ⅝
قسمت ²از پارت ⅝
________________________
لبخندی زد و ریموت ماشین رو زد تا ماشین قفل شه
Namjoon:
" خب چرا اومدی مگه نگفتی بهت خیانت کردم "
Lisa:
" من هیچ وقت این حرف رو نزدم ، نمیزنم ، نخواهم زد ... بکن تو مغزت جناب کیم "
Namjoon :
" پس بخاطر چی رفتی "
Lisa:
" چون مامان و بابام و جین اومدن دنبالم وگرنه من رفتنی نبودم "
Namjoon:
" اوکی "
دست ب کار شد نامجون رو نشوند رو کاناپه تبش رو اندازه گرفت بعد بهش دارو داد ...
Lisa:
" بیا دارو ... "
خاست دارو رو بگیره ک دستی ک ب سمتش اومده بود دور شد
Lisa:
" غذا خوردی ؟ "
با تاخیر جواب داد
Namjoon:
"نه !"
" خب پس فعلا بخواب "
ب سمت آشپز خونه رفت و سریع سوم درست کرد سوپ ک درست شد بردش پیش نامجون تبش رو اندازه گرفت داشت بالا میرفت ولی سریع مهارش کرد ...
نامجون رو بیدار کرد و بعد سوپ داد ...
Lisa:
" بیا بخور "
Namjoon:
" من ... ؟ "
Lisa:
" اوهوم ... غیر خودت کس دیگه ای میبینی ؟ "
Namjoon:
" ارع اونجا رو "
خاست فرار کنه ولی لیسا سریع تر بلند شد و انگشت شستش رو داخل ترقوش فرو برد درد بدی تو بدنش پیچید و نشست ... .
Lisa:
" حالا بخور "
Namjoon:
" باشه "
چند روز ب همین روال بود تا اینکه یک روز صب
Lisa:
" نامجون ... نامجون ... "
Namjoon:
" هوم ... "
Lisa:
"من ب مامان بابام گفتم میخوام برم سفر امروز هم قراره برگردم خب ... "
سریع از جاش پرید
Namjoon:
" خب "
Lisa:
" الان با ماشین میرم فرودگاه کلی غذا تو یخچاله دارو هات رو ب موقع استفاده کن و استفاده ازشون زیاده روی نکن غذا رو هم با مش.روب و ال.کل جایگزین ..؟"
Namjoon:
" نکن "
Lisa:
" آفرین من رفتم خدافظ "
سریع بوسه ای روی ل.ب های پسر خواب آلود جلوش کاشت جوری ک از جا پرید و برای بدرقش رفت ...
بدرقش کرد و ب امید اینکه لیسا دوباره میاد و ناراحت نشه صبحانه ای کامل خورد و لیسا هم با موفقیت عملیات رو انجام داد آروم ب نامجون پیام داد :
My Universe🐨✨🫧💙:
عملیات موفق آمیز بود نامی 💙🥹👻😶🌫
نامجون پیامش رو دریافت کرد :
My life 🕊🌱✨💛:
خسته نباشی آفرین یادم نرفته قول دادی دوباره میای 💛🥺🫠
منتظرتم 🥲🫶🌱
لیسا پیام هارو لایک کرد و نوشت :
My Universe🐨✨🫧💙:
اوکی میدونم منم یادمه من فعلا برم 💙🧸🪷
نامجون جواب رو لایک کرد و گوشی رو خاموش کرد خیلی خر ذوق میشد ب خودش میگفت اون دختر زندگیه منه ، قلب منه ، وجودمه ، افکارمه ، فکر و روحمه ، قرص خواب منه ، انرژی منه ... اینها رو ک میگفت تو قلبش اکلیل پمپاژ میشد ... .
====================
تو پارت بعد اسپویل از ۳ قسمت باقی مونده داشته باشیم ؟
کسی با لایک و کامنت نمرده محض اطلاع ...
خستمه دستم درد گرفته بای ...
________________________
لبخندی زد و ریموت ماشین رو زد تا ماشین قفل شه
Namjoon:
" خب چرا اومدی مگه نگفتی بهت خیانت کردم "
Lisa:
" من هیچ وقت این حرف رو نزدم ، نمیزنم ، نخواهم زد ... بکن تو مغزت جناب کیم "
Namjoon :
" پس بخاطر چی رفتی "
Lisa:
" چون مامان و بابام و جین اومدن دنبالم وگرنه من رفتنی نبودم "
Namjoon:
" اوکی "
دست ب کار شد نامجون رو نشوند رو کاناپه تبش رو اندازه گرفت بعد بهش دارو داد ...
Lisa:
" بیا دارو ... "
خاست دارو رو بگیره ک دستی ک ب سمتش اومده بود دور شد
Lisa:
" غذا خوردی ؟ "
با تاخیر جواب داد
Namjoon:
"نه !"
" خب پس فعلا بخواب "
ب سمت آشپز خونه رفت و سریع سوم درست کرد سوپ ک درست شد بردش پیش نامجون تبش رو اندازه گرفت داشت بالا میرفت ولی سریع مهارش کرد ...
نامجون رو بیدار کرد و بعد سوپ داد ...
Lisa:
" بیا بخور "
Namjoon:
" من ... ؟ "
Lisa:
" اوهوم ... غیر خودت کس دیگه ای میبینی ؟ "
Namjoon:
" ارع اونجا رو "
خاست فرار کنه ولی لیسا سریع تر بلند شد و انگشت شستش رو داخل ترقوش فرو برد درد بدی تو بدنش پیچید و نشست ... .
Lisa:
" حالا بخور "
Namjoon:
" باشه "
چند روز ب همین روال بود تا اینکه یک روز صب
Lisa:
" نامجون ... نامجون ... "
Namjoon:
" هوم ... "
Lisa:
"من ب مامان بابام گفتم میخوام برم سفر امروز هم قراره برگردم خب ... "
سریع از جاش پرید
Namjoon:
" خب "
Lisa:
" الان با ماشین میرم فرودگاه کلی غذا تو یخچاله دارو هات رو ب موقع استفاده کن و استفاده ازشون زیاده روی نکن غذا رو هم با مش.روب و ال.کل جایگزین ..؟"
Namjoon:
" نکن "
Lisa:
" آفرین من رفتم خدافظ "
سریع بوسه ای روی ل.ب های پسر خواب آلود جلوش کاشت جوری ک از جا پرید و برای بدرقش رفت ...
بدرقش کرد و ب امید اینکه لیسا دوباره میاد و ناراحت نشه صبحانه ای کامل خورد و لیسا هم با موفقیت عملیات رو انجام داد آروم ب نامجون پیام داد :
My Universe🐨✨🫧💙:
عملیات موفق آمیز بود نامی 💙🥹👻😶🌫
نامجون پیامش رو دریافت کرد :
My life 🕊🌱✨💛:
خسته نباشی آفرین یادم نرفته قول دادی دوباره میای 💛🥺🫠
منتظرتم 🥲🫶🌱
لیسا پیام هارو لایک کرد و نوشت :
My Universe🐨✨🫧💙:
اوکی میدونم منم یادمه من فعلا برم 💙🧸🪷
نامجون جواب رو لایک کرد و گوشی رو خاموش کرد خیلی خر ذوق میشد ب خودش میگفت اون دختر زندگیه منه ، قلب منه ، وجودمه ، افکارمه ، فکر و روحمه ، قرص خواب منه ، انرژی منه ... اینها رو ک میگفت تو قلبش اکلیل پمپاژ میشد ... .
====================
تو پارت بعد اسپویل از ۳ قسمت باقی مونده داشته باشیم ؟
کسی با لایک و کامنت نمرده محض اطلاع ...
خستمه دستم درد گرفته بای ...
۳.۵k
۱۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.