عشق اجباری
"عشق اجباری"
p,22
.
.
ویو فردا شب *
ساعت ۶ و نیم بود .... رفتم تو اتاق و ی دوش ۳۰ مین گرفتم ....... اومدم و مو هامو خوشک کردم ..... چون امشب لباسم بدنمو به نمایش میزاره به بدنم کرم زدم تا پوستم شفاف تر بشه .... موهامو حالت دادم و آرایش نسبتا ملایمی کردم ..... اون لباس سفید به تنم خیلی میومد ..... ساعت ۸ شد .... رفتم پایین و تیپ جونگ کوک و جیمین روبه رو شدم که باهم ست بودن ..... ضربان قلبم رفت بالا .... با کفشای پاشنه بلندم که صداش تو عمارت اکو میشد اومد پایین .....
جیمین : به به پرنسس تشریف اوردن( خنده )
ا/ت : هی ( خندهه)
کوک : از ساعت ۶ و نیم تا الان طولش دادیا
ا/ت : ببخشید خبب.
جیمین : خب بیاین لینارو بزارین پشت گوشتون .. اینجوری هر وقت احتیاج به کمک داشتین صداتونو میشنویم ...
از عمارت اومدیم بیرون و هر ستامون سوار ماشین جونگ کوک شدیم ... توی راه هیچ حرفی رد و بدل نشد ... رسیدیم عمارت .... استرس شدیدی داشتم ... دستام یخ کرده بودن ی نفس عمیق کشیدم که جونگ کوک گفت
کوک : خوبی ا/ت ؟
ا/ت : ا.. اره
کوک : دستتو بده ..
دستمو گرفت و راه اوفتادیم ....... پشت سرمونم جیمین بود ... وارد عمارت شدیم که همه ی نگاه هارو روی خودم حس میکردم... صدای دخترایی که داشتن بهم حسودی میکردن و پسرایی که تو ذهنشون داشتن برام نقشه میکشیدن .... خسته کننده بود .... خیلی ....
رفتیم سمت میزی که ی مرد ۵۰ و ۶۰ ساله نشسته بود... فقط دو تا از دکمه هاش بسته بود و کلی دختر با لباسای باز دور و ورش بودن .....
گفت : به به شروکای جدیدم ... چه زوجی به به ...
کوک : مرسی لطف دارین
بعد از این حرفش دستشو دور کمرم قفل کرد و به خودش چسبوندم....... حس عجیبی بود ...
جانگ شی : بفرمایید بشینین
رفتم نشستم کنار جونگ کوک و جیمین روی مبل روبه رو......... جانگ شی شراب توی دستشو دور داد و بعد سر کشید و گفت
جانگ شی : خب محموله ای که در انتظارمونه ی محموله ی عادی نیست ... بحث بحثه ۱۰۰ تن کوکائینه ...
جیمین : صد .. صد کیلو کوکائین !!
جانگ شی : آره ریسک خیلی بزرگیه نه ؟
کوک : بزرگ هست ولی مشکلی به وجود نمیاره ....
جانگ شی : خوبه ( پوزخند ) از مهمونی لذت ببرید ... ی شب رویایی منتظرتونه......
اصلا حوصله ی خوش گذرونی نداشتم ... تو فکر بودم که یهوووو.....
.
.
.
.
وایی ببخشید بچه ها نتم تموم شده بود برای همین پارت نذاشتم امشب سعیمو میکنم ی پارت دیگه هم بزارم بازم معذرت میخام۰😭💗
p,22
.
.
ویو فردا شب *
ساعت ۶ و نیم بود .... رفتم تو اتاق و ی دوش ۳۰ مین گرفتم ....... اومدم و مو هامو خوشک کردم ..... چون امشب لباسم بدنمو به نمایش میزاره به بدنم کرم زدم تا پوستم شفاف تر بشه .... موهامو حالت دادم و آرایش نسبتا ملایمی کردم ..... اون لباس سفید به تنم خیلی میومد ..... ساعت ۸ شد .... رفتم پایین و تیپ جونگ کوک و جیمین روبه رو شدم که باهم ست بودن ..... ضربان قلبم رفت بالا .... با کفشای پاشنه بلندم که صداش تو عمارت اکو میشد اومد پایین .....
جیمین : به به پرنسس تشریف اوردن( خنده )
ا/ت : هی ( خندهه)
کوک : از ساعت ۶ و نیم تا الان طولش دادیا
ا/ت : ببخشید خبب.
جیمین : خب بیاین لینارو بزارین پشت گوشتون .. اینجوری هر وقت احتیاج به کمک داشتین صداتونو میشنویم ...
از عمارت اومدیم بیرون و هر ستامون سوار ماشین جونگ کوک شدیم ... توی راه هیچ حرفی رد و بدل نشد ... رسیدیم عمارت .... استرس شدیدی داشتم ... دستام یخ کرده بودن ی نفس عمیق کشیدم که جونگ کوک گفت
کوک : خوبی ا/ت ؟
ا/ت : ا.. اره
کوک : دستتو بده ..
دستمو گرفت و راه اوفتادیم ....... پشت سرمونم جیمین بود ... وارد عمارت شدیم که همه ی نگاه هارو روی خودم حس میکردم... صدای دخترایی که داشتن بهم حسودی میکردن و پسرایی که تو ذهنشون داشتن برام نقشه میکشیدن .... خسته کننده بود .... خیلی ....
رفتیم سمت میزی که ی مرد ۵۰ و ۶۰ ساله نشسته بود... فقط دو تا از دکمه هاش بسته بود و کلی دختر با لباسای باز دور و ورش بودن .....
گفت : به به شروکای جدیدم ... چه زوجی به به ...
کوک : مرسی لطف دارین
بعد از این حرفش دستشو دور کمرم قفل کرد و به خودش چسبوندم....... حس عجیبی بود ...
جانگ شی : بفرمایید بشینین
رفتم نشستم کنار جونگ کوک و جیمین روی مبل روبه رو......... جانگ شی شراب توی دستشو دور داد و بعد سر کشید و گفت
جانگ شی : خب محموله ای که در انتظارمونه ی محموله ی عادی نیست ... بحث بحثه ۱۰۰ تن کوکائینه ...
جیمین : صد .. صد کیلو کوکائین !!
جانگ شی : آره ریسک خیلی بزرگیه نه ؟
کوک : بزرگ هست ولی مشکلی به وجود نمیاره ....
جانگ شی : خوبه ( پوزخند ) از مهمونی لذت ببرید ... ی شب رویایی منتظرتونه......
اصلا حوصله ی خوش گذرونی نداشتم ... تو فکر بودم که یهوووو.....
.
.
.
.
وایی ببخشید بچه ها نتم تموم شده بود برای همین پارت نذاشتم امشب سعیمو میکنم ی پارت دیگه هم بزارم بازم معذرت میخام۰😭💗
- ۹.۶k
- ۱۵ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط