عشق اجباری

" عشق اجباری "
p,21.
.
.
اروم اروم اومد سمتم ... منم عقب عقب رفتم تا خوردم به دیوار .... نگاهم تو نگاهش گره خورد ‌.... تاحالا از این فاصله به چشمای خوشگل و تیله ایش نگاه نگرده بودم .... باورم نمیشه ... من ... من .. من عاشق جونگ کوک شدم .... دو تا دستشو گذاشت به دیوار که راهی برای فرار نباشه ..... نمیدونم چرا این کارو میکنه .... یعنی اونم عاشقمه.؟.... اروم سرشو نزدیک صورتم کرد .... بوی عطر تلخ مردونشو حس میکردم ... فاصلمون خیلی کم شد و یهو لباشو کوبوند به لبام ... کنترل خودم دست خودم نبود ... دستامو دور گردنش قفل کردم و محکم و خیس میبوسیدمش .... دستاشو برد دور کمرم و برو زیر لباسم ... محکم کمرمو گرفته بود و به خودش چسبونده بودم ...... حس عجیبی داشت ... توش ی حسه..... ی حسه ...دوست داشتنی بود ‌‌.... حسی بود که تاحالا تجربش نکرده بودم .... محکم لبامو میبوسبد....که یهو خدمتکار اومد تو ...
کوک : (سرشو اورد بالا و گفت ) مگه بهتون یاد ندادن در بزنین ؟ ( داد)
ا/ت: جونگ کوک ولش کن حالا جیزی نشده ( رو به خدمتکار ) بگو عزیزم کاری داشتی؟
خدمتکار : ( سرش پایین بود و گفت ) آقای پارک اومدن گفتم بهتون خبر بدم... بازم ببخشید منو .. تعظیم ( رفت )
ا/ت : جونگ کوک ولم کن .. گفتم ولم کن
کوک : باشه ولی خوب همراهی میکنیا ( خنده)
ا/ت : ببند ( پوکر فیس )
رفتیم از اتاق ورزش بیرون و دیدم جیمین روی مبل نشسته رفتم پریدم بغلش
ا/ت : چطوری جوجهه
جیمین : مرسی پرنسس تو خوبی ؟
ا/ت : آره .... بشین ..
رفتم سمت یخچال ... ۳ تا بستنی ورداشتم و رفتم پیششون .... به هر دوتاشون بستنی دادم
ا/ت : خب چیشده ؟
جیمین : میدونی که قاتل مامانت و مامان جونگ کوک یکی بوده دیگه ؟
ا/ت : واتتتت؟؟ پشمامم
کوک : برو سر اصل مطلب
جیمین : خب موضوع مال خیلی وقت پیشه ... وقتی که تازه مامان ا/ت مرد ... و پدر ا/ت و پدر جونگ کوک تصمیم میگیرن که اون فرد بیوفته زندان ..... اون موقع که جانگ شی اوفتاد زندان و حبسش کلا ۶ سال بود ... حالا اون از زندان آزاد شده و ....
ا/ت : و چی ؟
جیمین : و پدرت میخاد تو و جونگ کوک اونو پیدا کنین و تا سر حد مرگ شکنجش کنین ..‌ میتونین باهم کنار بیاین ؟
کوک : آره
ا/ت : اوهوم
جیمین : برای این کار باید به عنوان ی زوج برین تو مهمونی که ترتیب داده و هر کاری که اون گفت رو انجام بدین...... بعد از تین که اعتمادشو بدست آوردین برین توی دفتر کارش و اول مدارکشو بردارین و هر وقت اومد توی دفترش .... با ی گلوله کارو تموم کنین ... فهمیدین ؟
ا/ت : اووووو
کوک : باشه پس برای فردا شب باید آماده باشیم ...
.
.
.
خب اینم از پارت ۲۱ ... ببخشید دیر دیر میزارم بعد از ظهر هم ی پارت میزارم 🫠عاشقتونمم💗
دیدگاه ها (۱۱)

😑

"عشق اجباری"p,22..ویو فردا شب * ساعت ۶ و نیم بود .... رفتم ت...

لباس ا/ت 😂

"عشق اجباری" p,20..که یهو گوشیم زنگ خورد ... جیمین بود ... د...

"سرنوشت "p,36...۱۰ مین بعد ....ا/ت : بریم تو ؟ سرده....کوک :...

"سرنوشت "p,22...ا/ت : دوست دارم کوک ....کوک : من بیشتر پرنسس...

قلب یخیپارت ۱۰از زبان ا/ت:غذامون تموم شد منم میخواستم برم دس...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط