حقیقت پنهان

حقیقت پنهان🌱
part 19
پانیذ:*تا اومد از دیانا تشکر کنه. دستشو گرفتم پرتش کردم تو اتاقش و به بچه هام گفتم یه دیقه نیاین و دخال نکنین.و نذارن خاله بفهمه....خودمم رفتم تو اتاق و درو بستم*
پانیذ: ببین ما وقتی میخواستیم بیایم خونتون داشتیم اول دنبالش میگشتیم.
بعد یهو دیدیم داداشت با سرعت یه جا رفت
مامانتم که هم حرفاش و هم کاراش مشکوکه حالا بماند که چیا گفته از اون طرف کادوی دیانارو که دیدی یه جوری شدی. اینم از اینا *و بعد اشاره کردم به چیزایی که گوشه کمدش بود*
نمیخوای چیزی بگییییی(حرفاشو عصبی ولی نسبتا با صدای اروم میگفت)
پانیذ:*یه دفعه دیدم نیکا زد زیر گریه*
پانیذ: عه قربوت برم چی شدییی؟
نیکا:*همون طور که داشتم گریه میکردم پانیذم سفت بغلش کردم و گفتم *
نیکا: پانیذ یه چیزی بت میگم ولی به هیچ کسی فعلا به کسی نگو خببب

10 کام
۱٠ لایک
دیدگاه ها (۲۲)

حقیقت پنهان🌱part 20نیکا: پانیذ من که خب دیدی تو اینستا تقریب...

فیلم از گیتار زدم بزارم واستون؟

حقیقت پنهان🌱part 18............................................

اهم اهمبعله دوستان 300 تاییمون مبارک.. میخوام به مناسبت 300 ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط