من انجا بس دلم تنگ است

من اينجا بس دلم تنگ است.
و هر سازي که مي‌بينم بد‌آهنگ است.
بيا ره توشه برداريم،
قدم در راه بي‌برگشت بگذاريم،
ببينيم آسمان «هرکجا» آيا همين رنگ است؟
تو داني کاين سفر هرگز به سوي آسمانها نيست.
سوي اينها و آنها نيست.
به سوي پهندشتِ بي‌خداوندي‌ست
که با هر جنبش نبضم
هزاران اخترش پژمرده و پرپر به خاک افتند.
بهل کاين آسمان پاک،
چراگاه کساني چون مسيح و ديگران باشد:
که زشتاني چو من هرگز ندانند و ندانستند کآن خوبان
پدرشان کيست؟
و يا سود و ثمرشان چيست؟
بيا ره‌‌توشه برداريم.
قدم در راه بگذاريم.
به سوي سرزمينهايي که ديدارش،
به‌سان شعله‌ي آتش،
دواند در رگم خونِ نشيطِ زنده‌ي بيدار.
نه اين خوني که دارم؛ پير و سرد و تيره و بيمار.
بيا تا راه بسپاريم
به سوي سبزه‌زاراني که نه کس کشته، ندروده
به سوي آفتاب شاد صحرايي،
که نگذارد تهي از خون گرم خويشتن جايي.
و ما بر بي‌کران سبز و مخمل‌گونه‌ي دريا،
مي‌اندازيم زورقهاي خود را چون کل بادام.
و مرغان سپيد بادبانها را مي‌آموزيم،
که باد شرطه را آغوش بگشايند،
و مي‌رانيم گاهي تند، گاه آرام.
من اينجا از نوازش نيز چون آزار ترسانم.
ز سيلي‌زن، زسيلي‌خور،
وزين تصوير بر ديوار ترسانم.
درين تصوير،
عدو با تازيانه‌ي شوم و بي‌رحم خشايرشا
زند ديوانه‌وار، اما نه بر دريا؛
به گرده‌ي من، به رگهاي فسرده‌ي من،
به زنده‌ي تو، به مرده‌ي من.
بيا اي خسته‌خاطر‌دوست! اي مانند من دلکنده و غمگين!
من اينجا بس دلم تنگ است.
بيا ره‌توشه برداريم،
قدم در راه بي‌فرجام بگذاريم...

مهدی اخوان ثالث
دیدگاه ها (۲)

رفته‌ای چندیست تا خالی شوی از ما و من هاخوش ندارم ناخوش احوا...

بی تو مهتاب شبش تیره و تار است هنوزکوچه بی نام تو در حسرت یا...

چیست این آتش سوزنده که در جان من است ؟چیست این درد جگر سوز ک...

پیشِ رخ تو، ای صنم! کعبه سجود می کند           در طلبِ تو آس...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط