بسم رب الشهداء

بسم رب الشهداء...



با ولایت تا سعادت.....

خاطره ای از سید ابراهیم... یه روز مرخصی خورده بودیم من وسایل سید و جمع کرده بودم و سوار ماشین شدیم تا ایشون و تا فرودگاه همراهی کنم یکی دیگه ار بچه ها هم همراهمون بود تا همراه سید به ایران بره سید برگشت به من گفت برادر من تو یه جای نوشابه یه عطر خالص از خادم حرم هدیه گرفتم ولی هر چی گشتم پیدا نکردم تو ندیدیش؟ گفتم نه سید جان چه جوری بود؟ گفت تو یه جای نوشابه بود به رنگ چایی بود گفتم نه..... یه دفعه اون دوستی که همراهمون بود گفت سید یه چیز بگم ناراحت نمیشی؟ گفت نه عزیزم بگو گفت من فکر کردم اون چاییه که سرد شده انداختمش دور...... فکر میکنید سید چه برخوردی کرد؟؟ دست کرد تو جیبش پنج هزار لیر سوری که معادل پنجاه هزار تومن الانه بهش داد گفت اینو دادم به عنوان هدیه فقط بخاطر صداقتت...
اشکال نداره برادر...

پ.ن:5000هزارلیرچیزی حدود60هزارتومان به پول ایران میشه...


شهادت جامونده هاصلوات...
دیدگاه ها (۱)

بسم رب الشهداء... خاطره ای از زبان مادرشهیدمدافع حرم محمدهاد...

بسم رب الشهداء...شهید احمد اعطایی به گفته فرماندشون شب علمیا...

بسم رب الشهداء...وصیت نامه شهید جاویدالاثر مدافع حرم سردار م...

بسم رب الشهداء...وصیت نامه شهید سیدسجاد روشنایی...""وجعلنا ه...

اولین پستمه.. یه داستان ترسناکه.. امیدوارم خوشتون بیاد

بچه ها اومدم یه چیزی به فیک و سناریو نویس ها بگماصکی اجباری ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط