سحر بلبل حکایت با صبا کرد

...
سحر بلبل حکایت با صبا کرد
که عشقِ رویِ گل با ما چه‌ ها کرد

از آن رنگِ رُخَم، خون در دل افتاد
وز آن گلشن، به خارم مبتلا کرد

خوشش باد آن نسیمِ صبحگاهی
که دردِ شب نشینان را دوا کرد

نقابِ گل کَشید و زلفِ سُنبل
گره بندِ قبای غنچه وا کرد

#حافظ
#گل #مریم
#سحر #بلبل #حکایت #صبا #عشق #رنگ #رخ #خون #دل #افتاد #گلشن #مبتلا #خار #خوش #نسیم #صبحگاهی #درد #شب_نشینان #دوا #نقاب #زلف #سنبل #گره #بند #قبا #غنچه #تابستان #مرداد
#گره_بند_قبای_غنچه_وا_کرد
#flowers
#flower
دیدگاه ها (۶)

...از گلستان وصل نسیمی شنیده‌امدامن گرفته بر اثر آن دویده‌ام...

...دلتنگی این شب ها،چقدر سنگین و جانکاه استدل، گیر افتاده می...

...بیا و کوچه های مهربانی رابا من بگردیادم بده محبت را چگونه...

...زلفت هزار دل به یکی تار مو ببستراه هزار چاره‌گر از چار سو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط