دو پارتی نامجون 🤌🌝💞...
دو پارتی نامجون 🤌🌝💞...
پارت 1💞...
موهاشو دم اسبی بست و اماده ی رفتن شد برای اخرین بار تلفنش رو چک کرد اما پیامی از همسرش دریافت نکرده بود...هوفی کشید و دوباره به صفحه ی چتشون رفت اخرین پیام ها رو دوباره خوند...«نامیی من دارم میرم ورزش اشکالی نداره؟؟» ولی انگار همسرش انقدری درکارهاش غرق شده بود که حتی تلفنش هم چک نکرده بود... هوفی کشید و بلاخره از خونه بیرون اومد... توی راه باخودش زیر لب حرف میزد و میگفت...«ارهه اشکالی نداره هوا خیلیم تاریک نیست... تو بهش پیام دادی میخواست پیامتو ببینه تقصیر تو نیست...» دوباره با خودش زمزمه کرد«ولی اخههه ساعت یازده شب کی میاد ورزش که من اومدمممم اییییی بابااا» این دفعه نگران تلفنش رو چک کرد ولی بازم پیامی دریافت نکرده بود...«اصنن تقصیر من چیههه خب هوا گرم بود منم اومدم راه رفتن» خیابون تقریبا خلوت بود همین جور که داشت باخودش حرف میزد گربه ای از جلوش رد شد... که باعث ترسش شد...«هوففف ترسیدمم اخه این گربه الان باید رد میشددد؟؟» صدایی از پشت سرش توجهش رو جلب کرد با برگشتن به پشت سرش مردی رو دید که تقربیا بهش مست میخورد!!!«ببخشید خانم انگار ترسیدین... فکر میکنم تنها باشید نه؟!» ترس تمام وجودش رو فرا گرفته بود باصدای لرزونش لب زد«بله... چرا میپرسین...؟!» مرد لبخندی زد و ادامه داد«منم تنهام خوب نمیشه توی این هوا باهم قدم بزنیم؟!» دیگه مطمئن بود کار از کار گذشتههه یک مرد مست این موقع شب!! سعی کرد با ارامش و بدون ترس بگه«ببخشید اما دلیلی نمیبینم بخوام با مردی که نمیشناسم قدم بزنم منتظر کسی هستم...»هم خواست جوابشو بشونه صدای زنگ تلفنش باعثه جلب توجه مرد شد... نگاهی به صفحه کرد و با اسمی که دید لبخندی رو لباش نشست...«الووو سلام نامی»
نامجون: بورا کجایی؟؟
بورا: راستش دارم برمیگردم نزدیک خونم...
نامجون: نزدیک خونه؟؟؟ یعنی هنوز نرفتی خونه اونم توی این هوای تاریک ارهه؟؟ کجاییی
بورا:«میتونست حدس بزنه با این کارش چقدر نامجونو عصبی کرده... بدتر از همه وقتی بفهمه یک مزاحم کنارشه» برات میفرستم...
تلفنو قطع کرد و نفسی کشید و روبه اون مرد کرد و گفت: بهتره دیگه برید تا بیشتر از این دردسر درست نکردید...
....:دردسر؟؟ اونم من؟ فقط میخواستم کمی خوش بگذرونیم...
بورا: شما مستید لطفااا بریددد
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یعنی نمیخواید حمایت کنید🥲؟
خدایی من گناه ندارم 🥺💔؟
پارت 1💞...
موهاشو دم اسبی بست و اماده ی رفتن شد برای اخرین بار تلفنش رو چک کرد اما پیامی از همسرش دریافت نکرده بود...هوفی کشید و دوباره به صفحه ی چتشون رفت اخرین پیام ها رو دوباره خوند...«نامیی من دارم میرم ورزش اشکالی نداره؟؟» ولی انگار همسرش انقدری درکارهاش غرق شده بود که حتی تلفنش هم چک نکرده بود... هوفی کشید و بلاخره از خونه بیرون اومد... توی راه باخودش زیر لب حرف میزد و میگفت...«ارهه اشکالی نداره هوا خیلیم تاریک نیست... تو بهش پیام دادی میخواست پیامتو ببینه تقصیر تو نیست...» دوباره با خودش زمزمه کرد«ولی اخههه ساعت یازده شب کی میاد ورزش که من اومدمممم اییییی بابااا» این دفعه نگران تلفنش رو چک کرد ولی بازم پیامی دریافت نکرده بود...«اصنن تقصیر من چیههه خب هوا گرم بود منم اومدم راه رفتن» خیابون تقریبا خلوت بود همین جور که داشت باخودش حرف میزد گربه ای از جلوش رد شد... که باعث ترسش شد...«هوففف ترسیدمم اخه این گربه الان باید رد میشددد؟؟» صدایی از پشت سرش توجهش رو جلب کرد با برگشتن به پشت سرش مردی رو دید که تقربیا بهش مست میخورد!!!«ببخشید خانم انگار ترسیدین... فکر میکنم تنها باشید نه؟!» ترس تمام وجودش رو فرا گرفته بود باصدای لرزونش لب زد«بله... چرا میپرسین...؟!» مرد لبخندی زد و ادامه داد«منم تنهام خوب نمیشه توی این هوا باهم قدم بزنیم؟!» دیگه مطمئن بود کار از کار گذشتههه یک مرد مست این موقع شب!! سعی کرد با ارامش و بدون ترس بگه«ببخشید اما دلیلی نمیبینم بخوام با مردی که نمیشناسم قدم بزنم منتظر کسی هستم...»هم خواست جوابشو بشونه صدای زنگ تلفنش باعثه جلب توجه مرد شد... نگاهی به صفحه کرد و با اسمی که دید لبخندی رو لباش نشست...«الووو سلام نامی»
نامجون: بورا کجایی؟؟
بورا: راستش دارم برمیگردم نزدیک خونم...
نامجون: نزدیک خونه؟؟؟ یعنی هنوز نرفتی خونه اونم توی این هوای تاریک ارهه؟؟ کجاییی
بورا:«میتونست حدس بزنه با این کارش چقدر نامجونو عصبی کرده... بدتر از همه وقتی بفهمه یک مزاحم کنارشه» برات میفرستم...
تلفنو قطع کرد و نفسی کشید و روبه اون مرد کرد و گفت: بهتره دیگه برید تا بیشتر از این دردسر درست نکردید...
....:دردسر؟؟ اونم من؟ فقط میخواستم کمی خوش بگذرونیم...
بورا: شما مستید لطفااا بریددد
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یعنی نمیخواید حمایت کنید🥲؟
خدایی من گناه ندارم 🥺💔؟
۳۱.۸k
۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.