★سختی★
★سختی★
پارت ۱...
اولین روز پاییز، یه روز لعنت شده، روزی که خیلیا از خانوادشون جدا و خیلیا ناپدید میشن.
روزی که با بی رحمی تمام طبق یه سری استاندارد های مسخره جوونای ۱۸ ساله رو گزینش میکنن.
گزینشی برای فهمیدن لیاقت هرکسی برحسب گونه اش به روند چندین ساله قدیمی که هر سال تکرار میشه.
روزی که برای جونگکوک خیلی زود طی شد.
جونگکوک ۱۸ ساله، پسری که مثل خیلی از داستانای کلیشه ای تو بچگیش یتیم شد و مجبور بود از خواهر کوچیکش نگهداری کنه.
پسر خوشگلی که از همون اول با لبخندای خرگوشیش تونست دل مردم روستا و بدست بیاره .
از خانم کیم که هروز از نونای داغ و تازه مغازه اش براش کناز میذاشت تا آقای مین که اجازه کار تو مزرعه شو بهش داده بود.
روزها گذشت و اونا بزرگ شدن، خندیدن و گریه کردن، سرمای زمستونو تو آغوش هم سر کردن و یاد گرفتن بدون دلیل خوشحال باشن.
اما حالا، بعد از هفت سال، زمانی که خواهر کوچیک پنن سالشه اش به دختر ۱۲ ساله زیبا تبدیل شده بود قرار بود همه چیز تغییر کنه.
اتفاقی که پیش بینیش برای همه مردم اون روستا آسون بود.
***
موهای خواهرش که حالا با وجود پرتوهای صبحگاهی روشن تر دیده میشدن رو نوازش کرد.
مژه های بهم چسبیدش نشون میداد که شب گذشته برای برادرش گریه کرده.
ادامه دارد...
حمایت کنیداااا😅❤
پارت ۱...
اولین روز پاییز، یه روز لعنت شده، روزی که خیلیا از خانوادشون جدا و خیلیا ناپدید میشن.
روزی که با بی رحمی تمام طبق یه سری استاندارد های مسخره جوونای ۱۸ ساله رو گزینش میکنن.
گزینشی برای فهمیدن لیاقت هرکسی برحسب گونه اش به روند چندین ساله قدیمی که هر سال تکرار میشه.
روزی که برای جونگکوک خیلی زود طی شد.
جونگکوک ۱۸ ساله، پسری که مثل خیلی از داستانای کلیشه ای تو بچگیش یتیم شد و مجبور بود از خواهر کوچیکش نگهداری کنه.
پسر خوشگلی که از همون اول با لبخندای خرگوشیش تونست دل مردم روستا و بدست بیاره .
از خانم کیم که هروز از نونای داغ و تازه مغازه اش براش کناز میذاشت تا آقای مین که اجازه کار تو مزرعه شو بهش داده بود.
روزها گذشت و اونا بزرگ شدن، خندیدن و گریه کردن، سرمای زمستونو تو آغوش هم سر کردن و یاد گرفتن بدون دلیل خوشحال باشن.
اما حالا، بعد از هفت سال، زمانی که خواهر کوچیک پنن سالشه اش به دختر ۱۲ ساله زیبا تبدیل شده بود قرار بود همه چیز تغییر کنه.
اتفاقی که پیش بینیش برای همه مردم اون روستا آسون بود.
***
موهای خواهرش که حالا با وجود پرتوهای صبحگاهی روشن تر دیده میشدن رو نوازش کرد.
مژه های بهم چسبیدش نشون میداد که شب گذشته برای برادرش گریه کرده.
ادامه دارد...
حمایت کنیداااا😅❤
۵.۴k
۲۰ مهر ۱۴۰۳