برسان باده که غم روی نمود ای ساقی

برسان باده که غم روی نمود ای ساقی 
 این شبیخون بلا باز چه بود ای ساقی

 
حالیا نقش دل ماست در ایینه ی جام
تا چه رنگ آورد این چرخ کبود ای ساقی

 
تشنه ی خون زمین است فلک ، وین مه نو 
 کهنه داسی ست که بس کشته درود ای ساقی

 
منتی نیست اگر روز و شبی بیشم داد 
 چه ازو کاست و بر من چه فزود ای ساقی

 
 بس که شستیم به خوناب جگر جامه ی جان 
 نه ازو تار به جا ماند و نه پود ای ساقی

 
 حق به دست دل من بود که در معبد عشق 
سر به غیر تو نیاورد فرود ای ساقی


این لب و جام پی گردش می ساخته اند 
 ورنه بی می و لب جام چه سود ای ساقی
دیدگاه ها (۱)

درد آدمی آن زمان اغاز میشود کهمحبت کردن را میگذارندپای احتیا...

این عکس‌ بخشی از اتفاقی ست که امروز تو جنوب در حال رخ دادنه:...

سیل بند ایرانی در کیانشهر اهوازسیل بند هلندی از عجایب هفتگان...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط