I Hope some day I’ll make
I Hope some day I’ll make
it out of here 🥺😢
Author 🦋 : 🍩Jiyoon
___________________________________________________
انگشتانش را بین انگشتان عشقش قرار داد و گفت : ی ... یونگی شی ... خ ... خوب میشم ؟
_ اره عشق زندگی من ! من قراره اون قلب پاکت رو عمل کنمااا ! بورام خوشگلم...
.................................................................................
عمل سختی نبود ... برای همین یک پرستار کافی بود !
سخت نبود اما دقت زیادی خواستارش بود...
مین یونگی سینه دختر را شکافت ...
بعد از دو ساعت قلب بیمارش را معالجه کرد !
اما در همین اوقات خوش پرستار دستش لرزید و رگ مهمی را پاره کرد ...
مین کلافه به پرستار نگاه میکرد ...
اوباید بخیه ضربدری را امتحان میکرد اما فواره خون نمیگذاشت تا کاری که میخواس را بکند ...
قلب کوچک عشقش را ماساژ میداد ...
زیر ماسک احساس خفگی شدیدی میکرد !
عضلات کمر و ماهیچه های بازویش قفل کرده بودند ... : بورام من ... لطفااا
.................................................................................
گردن پرستار را گرفت ... کمی فشار داد ... با عصبانیت گفت : عوضیییی ... چه غلطیییی بود کردیییی هااااا!
لیا : اون عمل یک ماه پیشتو یادته ؟ اولین و تا به امروز آخرین جراحی ناموفق پزشک نخبه مین ... شوهرم بود ... خواستم جلوی چشمات جون دادن عشقت رو ببینی !
یونگی دختر را ول کرد ... پلیس آمد و دختر را با خود برد ...
^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^
+ی ... یونگی شی !
_ جانم؟
+ دیگه از شر این بیماری خلاص شدم ؟
_ اوهوم ...؛)
it out of here 🥺😢
Author 🦋 : 🍩Jiyoon
___________________________________________________
انگشتانش را بین انگشتان عشقش قرار داد و گفت : ی ... یونگی شی ... خ ... خوب میشم ؟
_ اره عشق زندگی من ! من قراره اون قلب پاکت رو عمل کنمااا ! بورام خوشگلم...
.................................................................................
عمل سختی نبود ... برای همین یک پرستار کافی بود !
سخت نبود اما دقت زیادی خواستارش بود...
مین یونگی سینه دختر را شکافت ...
بعد از دو ساعت قلب بیمارش را معالجه کرد !
اما در همین اوقات خوش پرستار دستش لرزید و رگ مهمی را پاره کرد ...
مین کلافه به پرستار نگاه میکرد ...
اوباید بخیه ضربدری را امتحان میکرد اما فواره خون نمیگذاشت تا کاری که میخواس را بکند ...
قلب کوچک عشقش را ماساژ میداد ...
زیر ماسک احساس خفگی شدیدی میکرد !
عضلات کمر و ماهیچه های بازویش قفل کرده بودند ... : بورام من ... لطفااا
.................................................................................
گردن پرستار را گرفت ... کمی فشار داد ... با عصبانیت گفت : عوضیییی ... چه غلطیییی بود کردیییی هااااا!
لیا : اون عمل یک ماه پیشتو یادته ؟ اولین و تا به امروز آخرین جراحی ناموفق پزشک نخبه مین ... شوهرم بود ... خواستم جلوی چشمات جون دادن عشقت رو ببینی !
یونگی دختر را ول کرد ... پلیس آمد و دختر را با خود برد ...
^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^
+ی ... یونگی شی !
_ جانم؟
+ دیگه از شر این بیماری خلاص شدم ؟
_ اوهوم ...؛)
۶.۰k
۱۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.