نهایت نبودنت
نهایتِ نبودنت،
میشود یک نخ پایه بلند،
یک جفت چشم خیس
یک عدد دل،
با کلی ترکِ کوچک و بزرگ.
نهایتش،
روزهای بارانی بیشتر میخوابم
دیگر سعدی و حافظ نمیخوانم
به آن خیابان همیشگیمان،
دیگر نمیروم.
شاید،
شاید افسرده شوم
ناامید و بی ذوق
خودم را میان روزمرگی هایم گم کنم،
اما،
یادت،
هیچوقت نمیرود از یادم!
میشود یک نخ پایه بلند،
یک جفت چشم خیس
یک عدد دل،
با کلی ترکِ کوچک و بزرگ.
نهایتش،
روزهای بارانی بیشتر میخوابم
دیگر سعدی و حافظ نمیخوانم
به آن خیابان همیشگیمان،
دیگر نمیروم.
شاید،
شاید افسرده شوم
ناامید و بی ذوق
خودم را میان روزمرگی هایم گم کنم،
اما،
یادت،
هیچوقت نمیرود از یادم!
- ۱۱۸
- ۱۵ آذر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط