نهایت نبودنت

نهایتِ نبودنت،
میشود یک نخ پایه بلند،
یک جفت چشم خیس
یک عدد دل،
با کلی ترکِ کوچک و بزرگ.
نهایتش،
روزهای بارانی بیشتر میخوابم
دیگر سعدی و حافظ نمیخوانم
به آن خیابان همیشگیمان،
دیگر نمیروم.
شاید،
شاید افسرده شوم
ناامید و بی ذوق
خودم را میان روزمرگی هایم گم کنم،
اما،
یادت،
هیچوقت نمیرود از یادم!





دیدگاه ها (۱)

بین خودمان بماند…اگر از رفتن هانیامدن هاو نبودن هایش بگذریم“...

در کافهـ ی همیشگیمان نشستهـ ایم ،رویِ آن میز و صندلی هایِ هم...

اے رفته ز دل !!راست بگو !!بهرِ چه امشب...با خاطره هـــــــــ...

چه دنیای ست این دنیای مجازی!مجازی است و درعین حال مملو از ان...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط