سال ها سکوت کردم
سال ها سکوت کردم
یه روز دل و زدم به دریا و پا گذاشتم رو سکوتم
رفتم رو به روش ایستادم
نگاهش کردم،همون لحظه دست و دلم لرزید و نزدیک بود که پا پس بکشم ولی محکم ایستادم و گفتم:
_ دوستت دا...
+هیس! چیزی نگو،بقیه میشنون!
با دست پس می زد و با پا پیش میکشید
خنده هاش دل از دیوونه ی کله شقی مثل من رو می برد!
خنده هاش جراتم و بیشتر کرد
رفتم و صداش کردم
ایستاد و خندید
گفتم:
-خواستم بگم من دوستت دا...
+هیس! الان نه،بقیه میشنون!
خنده هاش خوشرنگ تر شده بود
رنگ و لعاب خاصی داشت
دیگه باید تکلیف و یه سره می کردم
برای بار سوم رفتم و ایستادم
- باید با هم حرف بزنیم،من باید بگم که دوستت دا...
+هیس! الان وقتش نیست،یکی میشنوه!
نفسای آخرش رو به بیرون میفرسته و با تته پته بهش میگه:
- ولی من دوستت دا...
+هیس چیزی نگو،یکی میشنوه!
چشماش رو بست و کسی نشنید...!
#مرضیه_شعبانی
یه روز دل و زدم به دریا و پا گذاشتم رو سکوتم
رفتم رو به روش ایستادم
نگاهش کردم،همون لحظه دست و دلم لرزید و نزدیک بود که پا پس بکشم ولی محکم ایستادم و گفتم:
_ دوستت دا...
+هیس! چیزی نگو،بقیه میشنون!
با دست پس می زد و با پا پیش میکشید
خنده هاش دل از دیوونه ی کله شقی مثل من رو می برد!
خنده هاش جراتم و بیشتر کرد
رفتم و صداش کردم
ایستاد و خندید
گفتم:
-خواستم بگم من دوستت دا...
+هیس! الان نه،بقیه میشنون!
خنده هاش خوشرنگ تر شده بود
رنگ و لعاب خاصی داشت
دیگه باید تکلیف و یه سره می کردم
برای بار سوم رفتم و ایستادم
- باید با هم حرف بزنیم،من باید بگم که دوستت دا...
+هیس! الان وقتش نیست،یکی میشنوه!
نفسای آخرش رو به بیرون میفرسته و با تته پته بهش میگه:
- ولی من دوستت دا...
+هیس چیزی نگو،یکی میشنوه!
چشماش رو بست و کسی نشنید...!
#مرضیه_شعبانی
۲۲.۷k
۱۹ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.