پارت 13=
پارت 13=
ویو کلارا: اون یک اژدها بود با جیغ چند قدم عقب رفتم اون سعی داشت من و از چیزی دور کنه، بهم حمله کرد و پنجه هاش رو روی دستم کشید درد شدیدی داشت اما سعی کردم تحمل کنم مردی به سمتم اومد من و نمجات داد و شمشیری درون قلب اژدها فرو کرد و من کم کم از هوش رفتم
ویو نویسنده:
مرد اون رو به سمت جنگل برد که چشمش به پسری خورد، پسر به سمتش اومد
$کلارا!
•تو میشناسیش؟
$اره
و اون رو در بغل سدریک تنها گذاشت سدریک که نگاهی به دست خونی کلارا کرد بدون معطلی به سمت هاگوارتز راه افتاد
....(هاگوارتز)....
دراکو ساعت ها پشت پنجره منتظر کلارا بود که دونفر رو دید هویتشون رو فهمید سریع دوید و به سدریک رسید
^ک..کلارا!چه اتفاقی افتاده؟
$نمیدونم
^یعنی چی که نمیدونی تو...
$دعوا باشه برای بعد باید ببریمش پیش خانم پامفری
^بدش من
$ولی...
دراکو بدون توجه به حرف های سدریک دختر رو در آغوش گرفت و به سمت درمانگاه به راه افتاد...
ویو کلارا: اون یک اژدها بود با جیغ چند قدم عقب رفتم اون سعی داشت من و از چیزی دور کنه، بهم حمله کرد و پنجه هاش رو روی دستم کشید درد شدیدی داشت اما سعی کردم تحمل کنم مردی به سمتم اومد من و نمجات داد و شمشیری درون قلب اژدها فرو کرد و من کم کم از هوش رفتم
ویو نویسنده:
مرد اون رو به سمت جنگل برد که چشمش به پسری خورد، پسر به سمتش اومد
$کلارا!
•تو میشناسیش؟
$اره
و اون رو در بغل سدریک تنها گذاشت سدریک که نگاهی به دست خونی کلارا کرد بدون معطلی به سمت هاگوارتز راه افتاد
....(هاگوارتز)....
دراکو ساعت ها پشت پنجره منتظر کلارا بود که دونفر رو دید هویتشون رو فهمید سریع دوید و به سدریک رسید
^ک..کلارا!چه اتفاقی افتاده؟
$نمیدونم
^یعنی چی که نمیدونی تو...
$دعوا باشه برای بعد باید ببریمش پیش خانم پامفری
^بدش من
$ولی...
دراکو بدون توجه به حرف های سدریک دختر رو در آغوش گرفت و به سمت درمانگاه به راه افتاد...
۴.۸k
۱۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.