عشق پنهان
عشق پنهان
p7
(صبح ساعت ۹)
ویو ا/ت
با آلارم گوشیم از خواب بیدار شدم رفتم دست شویی کارای مربوطه رو کردم رفتم پایین تو آشپز خونه یه پنگکیک برا خودم درست کردم داشتم میخوردم که جیمین زنگ
(مکالمه ی بین جیمین و ا/ت)
جیمین:الو سلام ا/ت خوبی؟
ا/ت:سلام مرسی جانم!
جیمین:وایییی نمیدونی وقتی میگی جانم قلبم از دهنم میاد بیرون(تو ذهنش)
ا/ت:جیمین الووو کجایی
جیمین:ها هیچی ببخشید حواسم پرت شد
ا/ت:خب بگو
جیمین:میگم امروز زود تر بیا میخوای سر یه چیزی حرف بزنیم
ا/ت:یا خداا چیزی شده؟(نگران)
جیمین :نه بابا نگران نباش چیزی نشده
ا/ت:اوکی من الان میام
جیمین:باش
ا/ت: خدافظ
جیمین: خدافظ
(پایان مکالمه)
سریع صبحانمو خوردنو اماده شدمو رفتم سمت خوابگاه
ویو توی خوابگاه ساعت ۱۱:۰۰
ا/ت:خب راجب چی میخواستین حرف بزنین
نامجون:خب ما میخواستیم قبل از اینکه بریم سربازی یه کنسرتی بزاریم (ا/ت بغضش گرفت )
(جیمین متوجه میشه و یه جوری به ا/ت میفهمونه که دس بر داره)(ا/ت هم بغضشو قورت میده)
جی هوپ : حالا واسه کی باشه
نامجون:چون باید تمرینم بکنیم تقریباً بشه دو ماه دیگه
ا/ت: ولی دو ماه دیگه که میخواین برین سربازی
نامجون:میدونم ولی من دیشب حساب کردم دو ماه و یک هفته دیگه یه هفته مونده به سربازی کنسرت میزاریم
ا/ت: مگه شماها نیاز به استراحت ندارین اونجا به اندازه ی کافی زجر میکشین
نامجون:میدونم ولی بخاطره ارمیا چند وقتی هست کنسرت نزاشتیم فن ساین هم نزاشتیم
ا/ت:اوکی
نامجون:الان اوکیه برم کمپانی ؟
همه:اوکیه
(نامجون رفت کمپانی و برگشت)
ا/ت:خب چیشد؟؟
نامجون:گفتن اوکی ولی....
ا/ت:ولی چییییییی
نامجون:ولی........
.......................................................
خمارییییی اینم از پارت هفت
دیر گذاشتم ببخشید
p7
(صبح ساعت ۹)
ویو ا/ت
با آلارم گوشیم از خواب بیدار شدم رفتم دست شویی کارای مربوطه رو کردم رفتم پایین تو آشپز خونه یه پنگکیک برا خودم درست کردم داشتم میخوردم که جیمین زنگ
(مکالمه ی بین جیمین و ا/ت)
جیمین:الو سلام ا/ت خوبی؟
ا/ت:سلام مرسی جانم!
جیمین:وایییی نمیدونی وقتی میگی جانم قلبم از دهنم میاد بیرون(تو ذهنش)
ا/ت:جیمین الووو کجایی
جیمین:ها هیچی ببخشید حواسم پرت شد
ا/ت:خب بگو
جیمین:میگم امروز زود تر بیا میخوای سر یه چیزی حرف بزنیم
ا/ت:یا خداا چیزی شده؟(نگران)
جیمین :نه بابا نگران نباش چیزی نشده
ا/ت:اوکی من الان میام
جیمین:باش
ا/ت: خدافظ
جیمین: خدافظ
(پایان مکالمه)
سریع صبحانمو خوردنو اماده شدمو رفتم سمت خوابگاه
ویو توی خوابگاه ساعت ۱۱:۰۰
ا/ت:خب راجب چی میخواستین حرف بزنین
نامجون:خب ما میخواستیم قبل از اینکه بریم سربازی یه کنسرتی بزاریم (ا/ت بغضش گرفت )
(جیمین متوجه میشه و یه جوری به ا/ت میفهمونه که دس بر داره)(ا/ت هم بغضشو قورت میده)
جی هوپ : حالا واسه کی باشه
نامجون:چون باید تمرینم بکنیم تقریباً بشه دو ماه دیگه
ا/ت: ولی دو ماه دیگه که میخواین برین سربازی
نامجون:میدونم ولی من دیشب حساب کردم دو ماه و یک هفته دیگه یه هفته مونده به سربازی کنسرت میزاریم
ا/ت: مگه شماها نیاز به استراحت ندارین اونجا به اندازه ی کافی زجر میکشین
نامجون:میدونم ولی بخاطره ارمیا چند وقتی هست کنسرت نزاشتیم فن ساین هم نزاشتیم
ا/ت:اوکی
نامجون:الان اوکیه برم کمپانی ؟
همه:اوکیه
(نامجون رفت کمپانی و برگشت)
ا/ت:خب چیشد؟؟
نامجون:گفتن اوکی ولی....
ا/ت:ولی چییییییی
نامجون:ولی........
.......................................................
خمارییییی اینم از پارت هفت
دیر گذاشتم ببخشید
۵.۸k
۱۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.